مقاله های فلسفه سیاسی   |  مقاله های سیاسی   |  مقاله های ادبی   |  یادداشتها
شکوه محمودزاده (زاده سال ۱۳۴۲ تهران) دارای مدرک فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه FU برلین و کارشناس ارشد فلسفه سیاسی و روابط بین‌الملل است.
ایمیل تماس: schokouhm@yahoo.de

  ....

رساله دکترای  جواد کاراندیش
 عنوان:
State and Tribes in Persia 1925-1919
  ....
بررسی تحليلی نمايشنامه شکسپير

ژوليوس سزار
ـ از جمهوری به سزاريسم ـ
خرداد ۱۳۸۲ - ۲۹ می‌‌۲۰۰۳

....

»  پيشگفتار
»  ژوليوس سزار  
 
پيشگفتار
نمايشنامه‌های شکسپير را می‌توان از نظر موضوعی و تاريخی بخش بندی کرد. دستة اول نمايشنامه‌هايی هستند که به دوران يونان باستان مربوط می‌شوند ، نظير نمايشنامة «ترويلوس و کرسيدا» و نمايشنامة «رؤيای نيمه شب تابستان». دستة دوم نمايشنامه‌های رومی می‌باشند ، مانند «کوريوليان» ، «ژوليوس سزار» و «آنتونی و کلئوپاترا». دستة سوم نمايشنامه‌هايی هستند که مربوط به تاريخ انگلستان و اروپای غربی و شمالی می‌شوند مانند «ريچارد دوم» ، «ريچارد سوم» ، «هانری چهارم» ، «هانری پنجم» و غيره. دستة چهارم؛ اگرچه آنان نيز نمايشنامه‌های تاريخی هستند ولی به عنوان «تراژدی‌های ناب» شکسپير بشمارمی روند ، مانند «هملت» ، «مکبث» و «شاه لير». دستة پنجم نمايشنامه‌های درام عاشقانة او هستند ، نظير «اتللو» و «رومئو و ژوليت». و بالاخره دستة ششم ، کمدی‌های شکسپير می‌باشند. من در اين نوشتار ، به بررسی نمايشنامة ژوليوس سزار خواهم پرداخت.

ژوليوس سزار
شکسپير ، تراژدی ژوليوس سزار را در فاصلة ميان سالهای ١٥٩٩ ـ ١٦٠٠ نوشته است. تراژدی ژوليوس سزار ، سياسی ترين و واضح ترين نمايشنامة شکسپير بشمارمی رود. نخستين و مهمترين ويژگی اين تراژدی ، مطرح بودن فاکتور ملت در آن می‌باشد. اينکه ملت در تاريخ تأثير دارد را شکسپير مديون پلوتارک ، تاريخنويس يونان باستان است و تراژدی ژوليوس سزار شکسپير بر اساس نوشته‌های تاريخی پلوتارک می‌باشد. در تمامی طول نمايشنامة ژوليوس سزار ، ملت حضور دارد ، اما حضور ملت نتيجتا" به معنای آن نيست که رهبران مردم شريف هستند ، بلکه مردم در بيشتر موارد قربانی عوام فريبی (دماگوژی) رهبران خود می‌گردند. شکسپير در اين نمايشنامه برشی تاريخی ـ سياسی از امپراتوری روم عرضه می‌کند که تأثيری ماندگار بر تمدن غربی گذارده است و اصول و رموز سياست را در آن می‌کاود. درک شکسپير در ژوليوس سزار بسيار به درک ماکياولی در گفتارها نزديک می‌باشد و به دقت پديدة سزاريسم و دلايل مخالف با آن را تشريح می‌کند. ژوليوس سزار قيصر روم ، از مجموعه نمايشنامه‌های سه گانه (تريلوژی) شکسپير است که با کوريوليان آغاز ، با ژوليوس سزار به نقطة اوج و با آنتونی و کلئوپاترا به پايان می‌رسد. در نمايشنامة کوريوليان ما شاهد تراژدی دمکراسی در روم هستيم ، در نمايشنامة ژوليوس سزار ظهور و سقوط سزاريسم روم را می‌بينيم و در نمايشنامة آنتونی و کلئوپاترا شاهد امپراتوری رومی می‌باشيم.
اشپنگلر فيلسوف آلمانی در کتاب معروف خود «انحطاط غرب» می‌گويد تاريخ غرب با جمهوری آغاز می‌گردد و در سزاريسم به انحطاط و زوال خود می‌رسد. پديدة سزاريم و ديکتاتوری و خودکامگی پس از پديدة اليگارشی يا حکومت بد اشراف و همچنين پلوتوکراسی يا حکومت منتفذان در روم باستان بوجودآمده و در دوران جديد توسط شکسپير به يک تراژدی سه گانه (تريلوژی) تبديل شده است. اين تريلوژی يعنی گذار از جمهوری به سزاريسم و امپراتوری ، توسط اشپنگلر که از خوانندگان شکسپير نيز بوده است ، به سرنوشت ناگزير غرب تبديل می‌گردد. گذار از حکومت سلطنتی (مونارشی) به آريستوکراسی (حکومت اشراف) و از آن به دمکراسی (حکومت توده مردم) و همچنين گراييدن دمکراسی به آنارشی (هرج و مرج) و پس از آن به اليگارشی (حکومت مالی اشراف) و سپس جباريت (حکومت مطلقه فردی) را ارسطو در يونان باستان طبقه بندی کرده بود. بر اساس اين چرخه ، انديشمندان سياسی ـ تاريخی روم باستان ، نظرية سياست روم را شکل دادند. اما سزاريسم پديده‌ای بود که در يونان باستان کسی نمی‌شناخت و برای آن نيز تعريفی نداشت. سزاريسم به مفهوم ديکتاتوری در روم باستان معنای مثبتی داشت ، برخلاف معنايی که در دوران مدرن دارد. در روم باستان ديکتاتورها و در رأس آنان ژوليوس سزار در مقاطع قحطی ، گرسنگی ، جنگ و جنگ داخلی ظهور می‌کردند و به اوضاع آشفتة کشور سروسامان می‌دادند. از اين رو پوليبيوس و تاسيتوس دو تن از مشهورترين تاريخدانان رومی ، از ديکتاتورها به طور اعم و ژوليوس سزار به طور اخص به خوبی ياد می‌کنند. اين شکسپير است که درک باستانی بشر را متحول کرده و از اين ديکتاتورها به صورت خودکامگان ياد می‌کند. لازم به يادآوری است که موسولينی فاشيست ، با همان درک رومی خود را ديکتاتور می‌ناميد و برای خود موقعيتی خدايی ـ آسمانی قائل بود که ايتاليا را همانند ژوليوس سزار از خطر جنگ داخلی و زوال و انحطاط برهاند. و اشپنگلر به عنوان يکی از ستايشگران موسولينی ، در چهرة او همان ژوليوس سزار را می‌ديد. شکسپير اما روايت ديگری دارد:

از زمان کشتن سزار توسط هفت تن بزرگان هم سوگند ، اين پرسش مطرح شده است که آيا قتل و کشتن خودکامه و ديکتاتور مجاز و مشروع است يا نه؟ تاريخ نويسان جهان باستان تلاش کرده‌اند برای اين پرسش پاسخی بيابند. اين پرسش در تاريکی سده‌های ميانه فرورفت تا اينکه در دوران جديد از سوی شکسپير دوباره مطرح شد. آيا کشتن خودکامه و ديکتاتور مجاز و مشروع است يا نه؟ شکسپير در تراژدی عظيم ژوليوس سزار تلاش می‌کند پاسخی برای اين پرسش بيابد. اما پاسخ قطعی و نهايی را مانند هميشه به خواننده واگذار می‌کند. اما روايت شکسپير را بشنويم:

در آغاز نمايشنامه ، در صحنة نخست ، پردة نخست ، ما درهم ريختگی اوضاع را در روم می‌بينيم و همچنين نظريات موافق و مخالف سزار را در ميان عامة مردم می‌شنويم. در صحنة دوم همين پرده ، ما ژوليوس سزار ، مارک آنتونی و کلپورنيا همسر سزار را می‌بينيم. نقطة اوج اين صحنه ، پيشگويی طالع بينی است که خطاب به سزار می‌گويد: «از پانزدهم مارس حذرکن!». اما سزار و اطرافيان او سخن طالع بين را جدی نمی‌گيرند و می‌گذرند. شکسپير در اين نمايشنامه ، مانند ديگر نمايشنامه‌هايش ، فضا را رازآلود می‌کند. بر خلاف نظرات رايج در دورة رنسانس در ميان شاعران ، هنرمندان و انديشمندان که می‌کوشيدند از پرده‌های زندگی بشری و طبيعت و حتی خدا بگذرند ، آن پرده‌ها را دريده و واقعيت برهنه و عريان را جلوه گر سازند ، شکسپير به رمز و راز و اسرار مگو باوردارد. اين را ما در بهترين حالت و شکل آن در همين صحنة خطاب مرد طالع بين به ژوليوس سزار ، که او را از روز پانزدهم مارس برحذر می‌دارد ، می‌بينيم. همچنين در روز پانزدهم مارس ـ روز قتل سزار ـ هنگامی که او می‌خواهد به کاپيتول برود ، همسرش کلپورنيا به او می‌گويد ، کابوس شومی ديده است و سزار را برحذر می‌دارد که آن روز به کاپيتول نرود. شکسپير در اينجا غلبه قدرت سرنوشت بر رأی و ارادة آدمی را می‌نماياند. او به نيروهای مرموز و اسرارآميز سرنوشت و قضا و قدر باوردارد. و همين باور ، شيرينی کارهای او راتشکيل می‌دهد. رمز و راز اوج هنرمندی يک هنرمند است. شکسپير بر خلاف ماکس وبر که معتقد است: «تاريخ دوران جديد ، افسون زدايی از واقعيت است» ، اين واقعيت را در‌هاله‌ای از ابهام می‌پوشاند و اين ابهام به کار او يگانگی ويژه‌ای می‌بخشد. در همين صحنة دوم ، گفتگويی ميان بروتوس و کاسيوس دو تن از بزرگزادگان رمی که برای قتل سزار با يکديگر هم سوگند می‌شوند ، می‌خوانيم. در همين صحنه ، مسابقه‌ای در رزمگاه و ورزشگاه عظيم مرکزی شهر (کلوزئوم) در جريان است و کاسيوس می‌خواهد به همراه بروتوس آن مسابقه را ببيند. اما بروتوس که آشکارا آشفته و مشوش است و دلمشغولی طرح خطرناک قتل سزار را دارد ، ميلی به ديدن بازی ندارد. بروتوس با خويشتن در حال جنگ و ستيز بسرمی برد. او از سويی پسرخواندة سزار است و نبايد به او خيانت کند ، اما از سوی ديگر می‌داند که سزار تبديل به يک ديکتاتور شده است و از همين رو می‌خواهد او را از ميان بردارد. کاسيوس ، دوست بروتوس ، او را می‌ستايد و آرزوی پنهان خود را مبنی بر اينکه ايکاش او به جای سزار بر روم حکومت می‌کرد ، آشکارا بيان می‌کند و به او می‌گويد که بسياری در روم اينگونه می‌انديشند.

کاسيوس: «درست است بروتوس ، بسيار جای تأسف است که تو آينه‌ای نداری که ارزش پنهانی تو را جلو چشمانت بگذارد تا بتوانی تصوير خويش را ببينی. به گوش خود شنيده‌ام که بسياری از مردم عاليقدر روم بجز قيصر جاودانی از بروتوس سخن رانده‌اند و در حالی که از جور و ستم اين عصر ناليده‌اند ، آرزو کرده‌اند که کاش بروتوس چشم بينا داشت».

کاسيوس به بروتوس می‌گويد: «بروتوس عزيز ، تقصير از ستارگان ما نيست ، بلکه از خود ماست که اينطور زير دست مانده ايم». کاسيوس بر تار ژرف جاه طلبی بروتوس انگشت می‌گذارد و آن را در نهاد او به حرکت درمی آورد. به او می‌گويد که نام ژوليوس سزار همان آهنگی را دارد که نام بروتوس قيصر (سزار) . بروتوس از شريف زادگان رومی و مردی به غايت دمکرات است و به جمهوری روم باوردارد. او از اينکه سزار بساط ديکتاتوری و خودکامگی خود را برپاکرده است بشدت ناراحت می‌باشد و کاسيوس درست روی اين نقطه حساس انگشت می‌گذارد. بروتوس نمی‌خواهد به سخنان کاسيوس اهميتی بدهد ، اما اين سخنان تأثير آرام و ماندگار خود را در نهاد بروتوس برجای گذاشته‌اند. کمی بعد می‌خوانيم که سزار خطاب به مارک آنتونی از اشرافزادگان وفادار به خود چنين می‌گويد: «آن کاسيوس قيافه گرسنه و نزاری دارد و زياد فکر می‌کند اين گونه مردان خطرناکند». اما کاسيوس توطئه خود را کمی پيش از اين طرحريزی کرده و بساط آن را چيده است و بروتوس آشکارا با او همداستان شده است. در اينجا داستانی توسط کاسکا ، يکی ديگر از بزرگان رومی تعريف می‌شود ، که چگونه «مردم» سه بار تاج را به سزار ارزانی کردند و او بار سوم آن را پذيرفت. ژوليوس سزار بدين ترتيب تبديل به نخستين ديکتارتور روم می‌گردد. در صحنة نخست پرده دوم می‌خوانيم که بروتوس درحاليکه با صدای بلند می‌انديشد ، می‌گويد که سزار را نه بخاطر جاه طلبی خويش و نشستن بر جای او بلکه به دليل ديکتاتور شدنش بايد از ميان برداشت. او می‌گويد: «چاره‌ای جز مرگ او نيست. من به سهم خودم دليل خصوصی ندارم که به او پشت پا بزنم بلکه برای خيرو صلاح مردم است. او خيال تاجگذاری در سرمی پروراند. تا چه حد اين کار طبيعتش را تغييرمی دهد خود مسئله مهمی است. در هوای آفتابی است که مار جعفری سر از تخم بيرون می‌آورد و ناچار بايد هنگام راه رفتن محتاط بود. چطور؟ تاج به سر او گذاريم؟ در چنين صورتی به او نيش داده ايم که همه را به خطر می‌اندازد... در اين صورت او را بايد تخم ماری دانست که بزودی سر را بازمی کند و موجودی به دنيامی آورد که مانند همنوع خود موذی خواهد شد. پس چه بهتر که در پوستة اصلی خود نابود شود». در اين صحنه ، هفت تن بزرگان رومی که برای قتل سزار باهم هم پيمان و همداستان می‌شوند به استدلال برای مشروعيت عمل خويش می‌پردازند. در پردة سوم ، صحنه نخست ، سزار با تمسخر به مرد طالع بين می‌گويد: «پانزدهم مارس فرارسيده است» و مرد طالع بين پاسخ می‌دهد: «ولی هنوز نگذشته است». اما سزار به نظر مرد طالع بين و همچنين نامه‌ای که آرتميدوروس به او می‌دهد ، مبنی بر اينکه در آن روز به کاپيتول نرود ، اهميتی نمی‌دهد و به کاپيتول می‌رود. متن نامه آرتميدوروس خطاب به سزار چنين است: «از بروتوس برحذر باش. از کاسيوس احتياط کن. به کاسکا نزديک مشو. چشم به سينا بدوز. به تريونيوس اطمينان مکن. متوجه متلوس سيمبر باش. دسيوس بروتوس يار تو نيست. تو به کايوس ليگاروس ظلم رواداشته ای. تمام اين افراد در يک انديشه‌اند و تمام اين انديشه معطوف قيصر است. حتی اگر جاودانه باشی باز هم مواظب خودت باش. بی احتياطی راه را برای دسيسه بازمی کند. خدايان توانا تو را در امان خود نگاه دارند». آرتميدوروس در اين نامه آشکارا نام هفت تن بزرگان رومی را می‌برد که برای قتل سزار با يکديگر همداستان شده‌اند ، اما سزار به نامه او و همچنين گفته‌های طالع بين وقعی نمی‌گذارد. در اينجا شکسپير می‌خواهد به ما بگويد که ما هرگز نمی‌توانيم از چنگ تارهای عنکبوتی سرنوشت بگريزيم و هرآنچه مقدر است ، نصيبمان می‌شود. نيروی ضرورت برتر از ارادة ماست و ما با سرعتی شتابان به سوی سرنوشت محتوم درپروازيم. و نادانی و بی توجهی ما به گفتة پيشگويان گواه ديگری بر دست ناپيدا و نامرئی سرنوشت می‌باشد. سزار با ناباوری به پسرخوانده اش نظرمی اندازد و آن جمله معروف و محوری را می‌گويد: «تو هم بروتوس ، پس از پا درآ سزار!». منظور سزار اينست که اگر حتی بروتوس که پسرخواندة سزار است ، می‌خواهد او را بکشد ، سزار ديگر دليلی برای زنده ماندن خود نمی‌يابد. محور اين نمايشنامه بر گرداگرد خيانت می‌چرخد. بروتوس خيانتکار است. او از سزار جز نيکی و محبت چيزی نديده است ولی مانند انسانی نابکار پاسخ نيکی‌های سزار را با خيانت و قتل می‌دهد. اين قضاوت اوليه درست می‌بود ، اگر ما بلندانديشی بروتوس را در صحنة پيشين نديده بوديم و يا سخنان و دلايل او را در صحنه‌های بعدی نمی‌شنيديم. بروتوس از روی مصلحت عمومی و مصالح عاليه روم و برای حفظ جمهوری ، سزار را می‌کشد ، نه به دلايل شخصی. اما شکسپير ما را در برابر اين معما و اين پرسش قرار می‌دهد که آيا کرده او راخيانت بدانيم يا تلاشی برای نگاه داری مصالح عاليه روم. اما اين همه ، تنها يکی از نقاط اوج تراژدی ژوليوس سزار بحساب می‌آيد. نقطة اوج ديگر اين تراژدی عظيم را شکسپير در ميدان اصلی رم نقش می‌زند. در اينجا روميها که خبر قتل سزار را شنيده‌اند ، خطاب به بروتوس و کاسيوس می‌گويند: «ما بايد متقاعد شويم ، ما را قانع کنيد». و در اينجا ما يکی از پرقدرت ترين دقايق آفرينش ادبی شکسپير را می‌بينيم. آنچه شکسپير در طی صحنه‌های بعد به ما عرضه می‌کند ، پيش درآمد تمامی بحث‌های دوران مدرن دربارة هدايت افکارعمومی می‌باشد. در ابتدا بروتوس با قدرت سخنوری خويش به ارائه دلايل خود برای قتل سزار و مشروعيت آن می‌پردازد. او می‌گويد: «تا آخرين لحظه بردبار باشيد. روميان! هموطنان و دوستداران! به داعية من گوش دهيد و سکوت کنيد تا بشنويد. به شرافت من اعتماد کنيد و آن را محترم شماريد تا سخن مرا باورکنيد. با خرد خود مرا مورد داوری قرار دهيد و حواس خود را بيدار سازيد تا بهتر بتوانيد داوری کنيد. اگر در بين اين جمعيت کسی باشد که يار جانی قيصر بوده به او می‌گويم که محبت بروتوس به قيصر به هيچ روی کمتر از علاقه وی نبوده است. اگر آن دوست از من بپرسد پس چرا بروتوس بر ضد قيصر برخاست ، پاسخ من اينست؛ نه برای آن که قيصر را کمتر دوست داشتم بلکه برای اينکه عشق من به روم بيشتر بود. آيا ترجيح می‌داديد قيصر زنده باشد و همه در اسارت بميريد يا اينکه قيصر بميرد و همگی زندگی آزاد داشته باشيد؟ از آنجا که قيصر مرا دوست می‌داشت برای او می‌گريم ، از آنجا که بخت با او همراه بود شادی می‌کنم ، از آنجا که دلير بود به وجودش مفتخرم ، ولی از آنجا که بلندپرواز بود او را به قتل رساندم. برای محبت او اشک ، برای خوشبختی او شادی ، برای شجاعت او افتخار ، و برای بلندپروازی او مرگ آماده بود. چه کسی در اينجا آنقدر زبون است که تن به بردگی دهد؟ اگر چنين کسی هست ، لب بگشايد ، چون نسبت به او مرتکب خطاشده‌ام. چه کسی در اينجا آنقدر بی تمدن است که نمی‌خواهد رومی باشد؟ اگر چنين کسی هست ، لب بگشايد ، چون نسبت به او مرتکب خطاشده‌ام. مکث می‌کنم تا پاسخی بشنوم. «و همه می‌گويند» هيچکس ، بروتوس ، هيچکس».

در اينجا مارک آنتونی نعش سزار بر دست وارد می‌شود و خطاب به روميان سخنان خود را آغاز می‌کند: «دوستان ، روميان ، هم ميهنان! من اينجا آمده‌ام قيصر را به خاک سپارم ، نه اينکه او را بستايم. بدی مردم پس از مرگ آنها جاويدان می‌ماند ، ولی نيکی آنها اغلب با استخوان‌هايشان مدفون می‌شود. بگذار در مورد قيصر هم چنين باشد. بروتوس شريف به شما گفت قيصر جاه طلب بود. اگر چنين بود عيب بزرگی محسوب می‌شده و قيصر حساب خود را به طرز فجيعی پس داده است. من با اجازه بروتوس که مرد شريفی است و سايرين هم که مردان شريفی هستند به اينجا آمده‌ام تا در مراسم تدفين قيصر سخن گويم. او دوست من و نسبت به من وفادار و منصف بود ولی بروتوس او را جاه طلب می‌خواند ، و بروتوس هم مرد شريفی است. او اسرای بيشماری به روم آورد که جزية آنها خزانه ملی را انباشت. آيا اين کار را می‌توان جاه طلبی خواند؟ هر وقت بينوايان ناليده‌اند قيصر گريسته است. جاه طلبی از جنس سخت تری ساخته شده است ولی بروتوس می‌گويد او جاه طلب بود ، و بروتوس لابد مرد شريفی است. همه شما در جشن لوپرکال به چشم خود ديديد که من سه بار تاج پادشاهی را به او تقديم داشتم و او هم سه بار آن را رد کرد. آيا اين جاه طلبی است؟ باوجود اين بروتوس او را جاه طلب می‌داند. و بی شک او مرد شريفی است. من قصد ندارم آنچه بروتوس گفت تکذيب کنم ولی آمدن من در اينجا برای آن است که آنچه می‌دانم بگويم. تمام شما روزی او را دوست داشتيد و بدون دليل هم نبود. پس چه دليلی مانع شماست که برای او سوگواری کنيد؟‌ای انصاف! تو به سوی حيوانات درنده گريخته‌ای و مردمان عقل خود از کف داده‌اند. صبر کنيد چون قلب من در آن تابوت با قيصر است و بايد درنگ کنم تا دوباره نزد من بازگردد». در اين سخنان ، ترجيع بند مارک آنتونی اينست که «بروتوس مرد شريفی است» ولی او هربار در پی اين جمله عليه بروتوس و به طرفداری از سزار سخن می‌گويد. اين ترجيع بند به سادگی با قدرت سخن مارک آنتونی به معنای «بروتوس مرد (نا) شريفی است» درمی‌ايد. مارک آنتونی با قدرت کلام خود جاذبة سخنان بروتوس را محو می‌کند و روميان را وامی دارد به حال سزار بگريند.

در اينجا بايد به نکته‌ای مهم اشاره کرد. فن سخنوری (Rhetorik) در روم باستان از اهميت ويژه‌ای برخوردار بود و آزادان و بويژه پاتريسين‌ها و سياستمداران رومی برای قدرت سخنوری بهتر ، نزد استادان اين رشته آموزش می‌ديدند. يکی از مشهورترين سياستمداران و سخنوران رومی سيسرو بود که در آغاز هر سخنرانی خود در کاپيتول اين جمله را می‌گفت: «من يک شهروند رومی هستم». پس از بيداری از خواب سده‌های ميانه ، در دوران رنسانس دوباره به فن سخنوری اهميت فراوانی داده می‌شد و شکسپير اهميت اين فن را در سياست ، در اين صحنه از درام ژوليوس سزار به خوبی ترسيم می‌کند. اما بايد در اينجا يادآوری کرد که فن سخنوری در دوران مدرن موجب فجايع بيشماری نيز گشته است و هيتلر و موسولينی با تسلط کامل به اين فن و به اوج رساندن آن تاحد عوام فريبی ، موجبات زوال اين فن سياسی را فراهم کرده‌اند. پس از جنگ جهانی دوم آموزش فن سخنوری در اروپا راه زوال را پيمود و تنها در آمريکا برای روسای جمهور و نمايندگان کنگره ـ ظاهرا" به دليل تداوم دمکراسی در اين کشور ـ مورد استفاده قرار می‌گيرد. البته در اروپا نيز برای سياستمداران ساعات آموزش فن سخنوری و بويژه شيوة پاسخگويی به خبرنگاران گذاشته می‌شود ولی پس از تجربه شوم هيتلر و موسولينی ، فن سخنوری اهميت خود را در اروپا از دست داد. شکسپير در اين صحنة سخنوری بروتوس و مارک آنتونی ، هم اوج اين فن را به نمايش می‌گذارد و هم حضيض آن را که موجب هدايت افکارعمومی به سوی تاريکی و گمراهی است. پس از سخنرانی‌های بروتوس و مارک آنتونی روميان به دو دسته تقسيم می‌شوند وجنگ داخل روم آغاز می‌گردد. عده‌های به هواداری بروتوس و برای دفاع از جمهوری و دسته‌ای ديگر به خونخواهی سزار در پشت سر مارک آنتونی گردمی آيند. نکته‌ای که در اين نمايشنامه ـ همانند ديگر نمايشنامه‌های شکسپير ـ درخور دقت می‌باشد ، اينست که در آغاز نمايشنامه و در حالت صلح هوا نيز آفتابی و درخشان است ولی بتدريج و در صحنه‌های بعدی که خيانت به سزار و قتل او در جريان است ، در آسمان نيز رعد و برق پديد می‌آيد و هوا توفانی می‌شود. اشاره شکسپير به نيروهای قاهره طبيعت در عين حال اشاره او به عظمت و بزرگی عمل انجام شده می‌باشد. شکسپير به نيروهای قاهره طبيعت و آسمانی باوردارد و آن را نيز دخيل در سرنوشت و زندگی انسان می‌داند. انقلاب زمينی ، همواره در نمايشنامه‌های شکسپير با انقلابی در طبيعت همراه می‌باشد.

در پردة چهارم ، صحنة سوم ، بروتوس که پس از قتل سزار حالت مشوش و آشفته‌ای پيداکرده و دچار عذاب وجدان عجيبی نيز می‌باشد ، روح سزار را می‌بيند که به او می‌گويد: «تو را در فيليپی خواهم ديد». بروتوس در اينجا جمله‌ای را بر زبان می‌راند که فلسفة شکسپير را بيان می‌کند. او می‌گويد: «اوه سزار تو نمرده ای. روح تو در پرواز است». اين به واقع روح ديکتاتوری و خودکامگی است که بر سراسر روم در پرواز می‌باشد. بروتوس گمان می‌کرد ، با کشتن سزار ديکتاتوری را از بين می‌برد و جمهوری را دوباره زنده می‌کند. اما روم ديگر وارد مرحله سزاريسم شده است و اين امر را ما در پايان نمايشنامه ، هنگامی که بروتوس خودکشی می‌کند ، تا زنده به دست مارک آنتونی نيفتد ، به روشنی می‌بينيم. دربارة تراژدی ژوليوس سزار بايد گفت که اين تراژدی سياسی ترين اثر شکسپير می‌باشد. شکسپير در اين درام ، معضل «مشروعيت قتل ديکتاتور» را که از زمان قتل سزار در جامعه غربی مطرح بوده است ، دوباره مطرح می‌کند. به اين پرسش که آيا بروتوس واقعا" خيانتکار است يا به خاطر مصالح عاليه روم دست به اين قتل می‌زند ، شکسپير پاسخ قطعی نمی‌دهد. در اين نمايشنامه هم نکاتی در طرفداری از سزار و «حفظ وضع موجود» وجود دارد و هم در طرفداری از عمل بروتوس به عنوان قاتل سزار. تراژدی‌های سه گانه (تريلوژی) شکسپير دربارة روم ، از جمهوری زير فرمان «کوريوليان» کنسول دمکرات روم آغاز می‌شود. در همان نمايشنامه کوريوليان ، ژرفای بحران در ساختار حکومتی روم آشکار می‌گردد. در دومين اثر اين تريلوژی يعنی در «ژوليوس سزار» ، سزاريسم آغاز می‌گردد و بحران دولتی روم به اوج خود می‌رسد. در اثر سوم يعنی «آنتونی و کلئوپاترا» ما شاهد امپراتوری رومی ، يعنی لشکرکشی به مصر هستيم. نمايشنامة ژوليوس سزار به نظر بسياری از شکسپيرشناسان نگاهی انتقادی به روند جاری سياست در انگلستان زمان شکسپير می‌باشد. برخی حتی بر اين باورند ، که شکسپير به تن سياستمداران انگليسی دوران خود لباس روميان باستان را پوشانيده است. شکسپير تراژدی ژوليوس سزار را بر مبنای تاريخ پلوتارک می‌نويسد ولی او بيش از آنکه تاريخ روم باستان را در نظرداشته باشد ، وقايع سياسی دوران خود را درنظردارد. همانطور که در آغاز اين مقاله گفته شد ، در تمامی طول درام ژوليوس سزار ملت حضور دارد. اما حضور ملت به معنای آن نيست که رهبران ملت شريف هستند و يا خود ملت از خردجمعی برخوردار است. در نمايشنامه ژوليوس سزار صحنه‌ای وجود دارد که بيخردی جمعی خشمگين از مردم را نشان می‌دهد. سينای شاعر ، که اصلا" با رويدادهای سياسی هيچ ارتباطی ندارد ، توسط مردم تکه تکه می‌شود ، زيرا همنام يکی از توطئه گران عليه سزار می‌باشد. باوجود اين ، در صحنه‌ای ديگر که پس از اين می‌آيد ، بيرحمی‌های اشراف نمايان می‌شود. مارک آنتونی ، اکتاويوس و ژنرال لپيدوس فهرستی از رومی‌های سرشناس تهيه می‌کنند ، که بايد کشته شوند تا اين اشراف بتوانند فرمانروايی خود را بر روم مستحکم سازند. شکسپير بيرحمی اشراف روم را بسی بزرگتر و در نتيجه مهيب تر ، خونسردانه تر و حسابگرانه تر از بيرحمی توده مردم که ما در صحنه پيش ديديم ، بيان می‌کند. چنانکه ما پس از آن در نمايشنامه می‌خوانيم ، تعداد قربانيان بين هفتاد تا صد نفر می‌باشد. فراتر از اين: مارک آنتونی نقشه قتل لپيدوس را که تا اين زمان با او همکاری کرده ، می‌کشد زيرا او ديگر مفيد فايده نيست. از اين صحنه به بعد درام شکسپير بر صداقت و راستی بروتوس تاکيد می‌کند. ولی بروتوس ديگر ملت را پشت سر خود ندارد. بروتوس دچار سرگيجه شده و پشت سرهم اشتباهات جبران ناپذيری می‌کند. اينها اشتباهات کسی هستند که با تمام وجود به سوی هدف پيش می‌رود. برای بروتوس اصول و پايبندی به آن بيش از هرچيز ديگری ارزش دارد. او با کاسيوس دعوای لفظی شديدی را بر سر طرفداران رشوه خوار و فاسد کاسيوس آغاز می‌کند. بروتوس در اين دعوا درمی يابد ، که کاسيوس با او نه به خاطر دفاع از جمهوری در برابر ديکتاتوری ، بلکه برای پول هم پيمان شده بود. بروتوس از کاسيوس طلب پول می‌کند ، اما از جانب او پاسخ رد می‌شنود. کاسيوس اما گوشش به سرزنشهای بروتوس بدهکار نيست. در اينجا ما شاهد انعطاف ناپذيری بروتوس و اصولگرايی او هستيم. بروتوس بايد بر سر اصول خود پافشاری کند ، زيرا به خاطر اين اصول بود که او ژوليوس سزار را کشت. وضعيت رقم تازه‌ای می‌خورد. اکتاويوس و مارک آنتونی با لشکريان خود در فيليپی پياده شده‌اند. کاسيوس نيرنگ باز می‌خواهد در ساردنی بماند و دشمن را در پشت سر خود خسته کند. بروتوس اما برای حمله به فيليپی پافشاری می‌کند. دلايل او پيش از آنکه سياسی ـ نظامی باشد ، فلسفی بنظرمی رسد: «اعمال ما نيز مانند جذر و مد هستند ، اگر انسان به مد توجه کند ، به سوی نيکبختی خواهد شتافت ، اما اگر انسان از آن غفلت کند ، تمامی سفر زندگی به صورت مضيقه و پرتگاهی دشوار درخواهد آمد». اين جملات در اينجا معنايی ندارد غير از آنکه اين زندگی نيرنگ باز که برای او با مکث‌ها و درنگ‌های فراوان همراه است ، ديگر برايش ارزشی ندارد. برای بروتوس تنها نبرد می‌ماند و بس. قتل سزار وجدان او را می‌آزارد. شبها شبح سزار به سراغ او می‌آيد و او را «فرشتة بد» می‌خواند. نبرد آغاز می‌گردد. کاسيوس که نتيجه جنگ را گونة ديگری پيش بينی می‌کرد ، نوميد می‌شود و دست به خودکشی می‌زند. در پايان بروتوس کشته می‌شود. مارک آنتونی در مراسم تدفين او اين جملات شکسپير را می‌گويد: «او از همة اين روميان شريف تر بود. تمام دسيسه کاران ، بجز او آنچه کردند به علت رشک و حسد به قيصر بزرگ بود. تنها او در ميان آنان خير و صلاح مردم را درنظرداشت. زندگی او با نرمی و محبت همراه بود. عناصر گوناگون چنان در وی آميخته شده بود ، که طبيعت روزی از جابرخواهد خاست و خواهد گفت: «او مرد بود».

شکست بروتوس قهرمانانه است. اما او سخت در گمراهی و اشتباه بود و چنان که شکسپير نشان می‌دهد ، او اشتباه سختی را مرتکب شد. اشتباه بروتوس در اين بودکه می‌انديشيد فقيران و گرسنگان رومی همانگونه می‌انديشند که او و طبقه او ، يعنی طبقه نخبة پاتريسين‌ها. اما فقيران و گرسنگان رومی ، چنانکه ما در اين نمايشنامه می‌بينيم ، از سزار و مارک آنتونی و اکتاويوس پشتيبانی می‌کنند. مردم روم اقتدارگرا بودند و يک امپراتور قدرتمند را می‌خواستند که آنان را از دست پاتريسين‌های نخبه ، که مورد نفرت آنان بود ، برهاند. نمايشنامه ژوليوس سزار به عنوان واضح ترين و سياسی ترين نمايشنامة شکسپير تا به امروز مطرح است و مانند بلور می‌درخشد.

dastavard © 2010 - All Rights Reserved