بررسی تحليلی نمايشنامههای شکسپير
شاه لير
ـ سيمای يک شاه نيک و
نادان ـ
۷ مرداد ۱۳۸۲ - ۲۹ ژولای ۲۰۰۳
.. ..
|
|
»
پيشگفتار
|
|
»
مروری بر سوگنمايش شاه لير |
|
»
نتيجه
|
|
|
پيشگفتار
|
|
مروری بر سوگنمايش شاه لير
|
در سه صحنه نخستين شاه لير، شکسپير با شتابی بيمانند در آمد داستان خود
را تعريف میکند تا به جايی برسد که برای او از اهميت ويژهای برخوردار
است: آغاز کشمکش غم انگيز و تراژيک لير با لرد گلوستر. لير فريب دو
دختر بزرگ خويش، گونريل و ريگان را میخورد و لرد گلوستر قربانی توطئه
نيرنگ آميز پسر نامشروع خود ادموند و پسر مشروع خود ادگار میگردد.
شکسپير بسرعت مقدمه درام را اجرا میکند: لير سرزمين خود را ميان سه
دختر خويش تقسيم کرده و تنها نام و «حق افتخاری» پادشاهی را برای خويش
نگاه میدارد. در همين جا نادانی او آشکار میگردد. قدرت هيچ «حق
افتخاری» را برسميت نمیشناسد. نادانی لير آنجا به اوج میرسد که از
دخترانش میخواهد، بگويند او را تا چه اندازه دوست میدارند. چاپلوسی
دو دختر بزرگ گونريل و ريگان، لير را فريب میدهد و آزادگی کوردليا که
صادقانه سخن میگويد، اما چون از چاپلوسی بيزار است، علاقه واقعی خود
به پدر را کمرنگ میکند، لير را خشمگين میکند. لير کوردليا را از ارث
محروم میکند و هنگامی که لرد کنت، لرد وفادار به او، با محروم کردن
کوردليا از ارث مخالفت میکند، او را به تبعيد میفرستد. به موازات اين
تصميم نابخردانه لير، ما شاهد هستيم که ادموند، پسر نامشروع لرد
گلوستر، نامهای را با خط و امضای برادرش ادگار جعل میکند، تا او را
ناخلف معرفی کند. گلوستر که زير تاثير رفتار لير آرامش درونی خود را از
دست داده است، جملهای میگويد که خلاصه و چکيده اين نمايشنامه
میباشد:
«دسيسه و نيرنگ، سنگدلی و خيانت و ساير نا آرامیهای ويرانگر ما را بی
وقفه تا دم گور همراهی میکنند.» در اين جمله دراماتيک اوج بدبينی
شکسپير به انسان آشکار میگردد. شکسپير پيش ازهابس و البته پس از
ماکياولی سرشت و نهاد انسان را بد و شرير میداند و تراژدی شاه لير اوج
بدبينی شکسپير است. در صحنه سوم، هنگامی که لير با صد تن از اشراف
زادگان انگلستان به قصر گونريل میآيد، گونريل به رئيس دربار خود
اسوالد میگويد که نسبت به لير بی احترامی کند. گونريل بدينوسيله
میخواهد شأن و منزلت لير را از او بگيرد و به او ثابت کند که از هيچ
رتبه و مقامی برخوردار نيست. گونريل به ديگر خواهرش، ريگان نيز دستور
میدهد چنين کند. از اين پس درام تند میشود. از اين پس و بطور کلی در
اين درام، دلقک بزرگترين نقش را نسبت به کل نمايشنامههای شکسپير بازی
میکند. در صحنه چهارم پرده دوم ما میبينيم چگونه دلقک لير را با
حقيقت تلخ روبرو و مواجه میکند. دلقک به لير میگويد که او با بخشيدن
« قدرت واقعی» به دختران خود، شأن شاهی خود را نيز از دست داده است.
دلقک ادامه میدهد که لير با بخشيدن « قدرت واقعی» به دختران خويش، خود
را در نظر آنان به يک «هيچ» تبديل کرده است: «از هيچ هيچ میزايد».
شخصيت و حضور دلقک در اينجا معنايی دوگانه و دوپهلو دارد. دلقک از سويی
يک آدم فرزانه است که دقيقا" میداند چه میگويد و چه میکند، او از
عقل سليم برخوردار است و طنز تلخش برايش امنيت شغلی ايجاد میکند، اما
از سوی ديگر او با سادگی يک انسان عادی بيرحمی طبقات ممتاز را به لير
خاطرنشان میکند. از سوی ديگر شکسپير در اين صحنه با وجود دلقک
میخواهد بگويد، طبقات ممتاز و فرمانروا خود را جدی نشان میدهند، اما
در واقعيت امر آنان دلقک، نادان و ديوانه هستند، برای اينکه در اين
توهم بسر میبرند که مالک جان خود و ديگران هستند، ولی در زندگی واقعی
ضربات سنگين و درد آوری در نتيجه شکست به انتظار آنانست و هر چه بيشتر
در زندگی بالا روند، سقوط آنان حتمیتر و مرگبارتر خواهد بود.
صحنه با ورود کنت در لباس يک آدم عادی همراه لير آغاز میگردد. کنت با
رفتار خود میخواهد لير را از بدفرجامی عمل ساده لوحانه خويش حفظ کند.
دلقک کلاهی به کنت تعارف میکند، کنت میپرسد: «چرا فرزندم» و دلقک
پاسخ میدهد: «زيرا تو در کنار کسی هستی که مورد غضب قرار گرفته است».
سپس دلقک کلاه را با تمسخر به لير تعارف میکند. شاه لير او را با شلاق
تهديد میکند. دلقک در پاسخ تهديد لير میگويد: «حقيقت اينست که سگ
بايد به لانه اش برود و هنگامی که جفت ماده اش نزديک آتش بايستد و بوی
گندی بدهد، سگ نر را بايد با شلاق بيرون آورد». در اينجا اشاره دلقک به
فريب خوردن لير از چاپلوسی دو دختر بزرگش میباشد. اما لير چهره واقعی
و تلخ زندگی را زمانی درک میکند که کاملا" فقير و بی چيز شده و در
کشورش مانند ولگردی از اين سو به آن سو میرود و تازه از يک توفان سخت
نيز شلاق میخورد. سپس دلقک ترانهای در باره دلقک شيرين سخن و دلقک
تلخگوی میخواند که چنين است:
«بيش از حدی که به مردم نشان میدهی دارا باش، کمتر از حدی که میدانی
سخن گوی، کمتر از حدی که داری قرض بده، بيش از پياده رفتن سواره برو،
بيش از حدی که گمان میکنی میدانی بياموز، کمتر از مبلغی که اميد بردن
داری قمار کن، آن وقت بيش از دوبرابر ده تا در برابر هر بيست تا خواهی
داشت».
در اينجا ما تعويض نقشها را بروشنی میبينيم: دلقک يک انسان فرزانه
است و میتواند مانند شاهی فرزانه فرمانروايی کند در حاليکه لير شاهی
نادان و دلقک وار است. دلقک لير را دلقک میخواند و تلخترين چيزها را
به او میگويد، به او میگويد که او (لير):
«مردی زيبا و حسابی بودی، هنگامی که اهميتی به اخم او نمیدادی، اما
اکنون مانند صفری هستی که عددی جلوی آن نيست، وضع من اکنون از تو بهتر
است، زيرا من دلقکم و تو هيچ».
مسلما" لير هنگامی که قدرت را به دخترانش میبخشد، برای گونريل دختر
بزرگش يک «هيچ» است، ولی لير هنوز توانايی درک اين مسئله را ندارد.
ديرتر، بسيار ديرتر در درام، هنگامی که بيرحمی گونريل و ريگان برايش
آشکار میگردد و بدين ترتيب دچار جنونی بی علاج گشته، گلوستر همدرد خود
را میيابد که کور و بی خانمان به اين سو و آن سو میرود. در اينجا لير
يکی از گفتههای دلقک را تکرار میکند:
«من میخواهم برايت موعظه کنم، گوش بده:
ما تازه تولد يافتگان، میگرييم
زيرا به صحنه بزرگ دلقکان وارد میشويم».
دوباره در اين نمايشنامه شباهت زندگی انسانی با صحنه تئاتر مطرح
میشود. در زندگی به لير نقش شاه واگذار شده بود، اما او در نتيجه
نادانی خويش به نقش دلقک و حتی به نقش «هيچ» فرومی غلتد. زمانی که
کوردليا لير را دلداری میدهد، او میگويد: «من يک پيربچه هستم». اين
جمله آغاز فرزانگی لير و سر آغاز درک اوست، از آنچه بر او گذشته است و
يا بهتر آنچه خودش بر سر خودش آورده است. در اين ميان در بخش آخر صحنه،
گونريل پدرش را چپ چپ نگاه میکند و اين در حاليست که دلقک مشغول
خوشمزگی تلخ خويش است. گونريل به لير میگويد که صدتن همراه برای لير
زياد است و او نمیتواند مالياتشان را بدهد. او شمار همراهان لير را به
پنجاه کاهش میدهد. لير دخترش را از خود میراند و میانديشد، هنوز يک
دختر ديگر دارد: ريگان. شوهر گونريل، دوک آلبانی از رفتارهای همسرش
ناراضی است ولی او نيز در ادامه تراژدی مانند زنش عمل میکند. در صحنه
پنجم دلقک به لير میگويد که ريگان هم مانند گونريل خواهد بود. دلقک
لير را به خاطر توهماتش سرزنش میکند. در پرده دوم خشم لير هنگامی بالا
میگيرد که توقعاتش بر آورده نمیشود و او را بسوی ديوانگی میکشاند.
نخست او پيروزمندانه نيرنگ را در خانواده گلوستر مشاهده میکند. ادگار
پسر قانونی گلوستر که مورد تعقيب قرار دارد، خود را به لباس يک گدای
ديوانه درمی آورد. ادموند پسر نامشروع و ناخلف گلوستر نزد ريگان و
شوهرش دوک کورنوال چاپلوسی میکند، اما آنان نهاد غير انسانی و نيرنگ
آميز او را آشکارا تشخيص میدهند. کنت، لرد وفادار به شاه اسوالد رئيس
دربار گونريل را کتک میزند و دوک کورنوال که نيکی کنت را تشخيص
میدهد، و میخواهد لير را بيازارد، دستور میدهد کنت را در بخشی از
قصر زندانی کنند. لير از اينکه همدم او کنت مورد چنين عملی قرار گرفته
میرنجد. در اينجا دلقک میگويد که بخت و اقبال، فاحشهای بيش نيست و
ياد آوری میکند که لير هنوز شاه است. لير نزد ريگان میرود و از
گونريل شکايت میکند، اما ريگان رفتار گونريل را مشروع قلمداد میکند و
به دفاع از آن میپردازد. در اينجا گونريل و ريگان آغاز به آزردن لير
میکنند. ريگان شمار همراهان لير را به بيست و پنج کاهش میدهد و در
اينجا لير میفهمد که او نيز همچون گونريل بدنهاد است. لير بسوی گونريل
برمی گردد و خواهش میکند که دستکم پنجاه همراه را برای او باقی
بگذارد، اما گونريل میگويد که او به همراه هيچ نيازی ندارد و ريگان
اين را تاييد میکند. در اينجا جنون لير آغاز میگردد.
نزد شکسپير ديوانگی همواره بصورت اختلاف و تفاوتی ميان توهمات و
واقعيات در انسان ويژگی خويش را میيابد. توهماتی که انسان محکم بدانها
چسبيده و واقعياتی که اين توهمات را نفی کرده و بدينصورت بر ضمير خود
آگاه آدمی ضربه میزنند. در مورد لير نيز چنين است. توهم لير تنها اين
نيست که خيال میکند، دخترانش دوستش دارند، بلکه شکسپير در اينجا ژرفتر
میکاود. توهم بزرگتر لير در اينست که میپندارد شاهنشاهی با فرد زاده
میشود و او را تا آخر عمر همراهی میکند. لير خيال میکند، میتواند
سرزمين و قدرت خود را ببخشد و در عين حال بعنوان شاه مورد احترام باشد.
او « قدرت واقعی» را میبخشد و میخواهد با « قدرت صوری» دل خوش کند.
حقايقی که مانند ضربه چکش بر روح او وارد میگردند، «هيچ» بودن او و
مانند مردم عادی بودن او و همچنين واقعيات اجتماعی که او میشناخت و
میبايست وارد دفتر خويش میکرد، اگر میخواست واقعا يک شاه باشد، از
اين پس روند حرکت درام را در دست میگيرند. آرام آرام ديوانگی در ذهن
لير خود را میگستراند. در اينجا کنت و دلقک او را به کلبهای فقيرانه
میبرند. لير در اين کلبه و در حاليکه توفان در بيرون غوغا میکند،
درمی يابد که ترس، دلمشغولی و نگرانی تمامی بی چيزان و بی خانمانان
است. موقعيت لير در بيچارگی و درماندگی، فقر و ناداری را برايش آشکار
میسازد. اين فقر و ناداری اما «دارو و درمان» لير است. ديرتر، هنگامی
که لير غرق در جنون خويش است، فرزانگی مردم عادی را درمی يابد و
میفهمد. لير گلوستر نيک نهاد را ملاقات میکند که به پسر نيکش ادگار
توجه میکند. ديوانه بودن نزد شکسپير شبيه نابينا بودن است، همچنان که
نابينا واقعيات را ژرف میبيند، ديوانه نيز واقعيات را ژرفتر درک
میکند. از اينجا لير انگشت خود را روی بی عدالتی جامعه میگذارد. او
میبيند که هيچ عدالتی برای فقرا وجود ندارد و قانون از ايشان پشتيبانی
نمیکند. عدالت آن چيزی است که ثروتمندان و قدرتمندان را راضی میکند.
ديوانگی لير تنها در چهار صحنه پياپی کاملا" به نمايش گذارده میشود،
اما به دليل تاثير همه جانبه و پژواکی که شکسپير به آن میبخشد، حال و
هوای تمام پرده سوم و چهارم را تعيين میکند. در تمامی پرده سوم توفان
میغرد و صحنه نمايش، جهانی را بياد میآورد که واژگونه شده است. شاه
در يک کلبه دهقانی فقيرانه نشسته است و در کنار ادگار برهنه قرار
میگيرد که نقش يک گدای ديوانه را بازی میکند. هنگامی که لير عقل سليم
را دوباره بازمی يابد، او ديگر لير قديمی در آغاز درام نيست، بلکه
کاملا انسان ديگری است، بسيار فروتن و انسانی است که میتواند، ديگران
را دوست بدارد. برادلی در اين مورد میگويد:
« در همه ادبيات جهان هيچ چيز اصيلتر و زيباتر از نمايش شکسپير در شاه
لير نيست. اينکه چگونه رنجهای لير در او عظمت و بزرگی را زنده میکند و
طبع ملايم او شکفته میشود».
ديوانگی لير بصورت دراماتيک و با صراحت و روشنی کامل به نمايش درمی
آيد. هنگامی که لير ادگار را بصورت گدايی برهنه میبيند، لباسهای خويش
را پاره میکند. او نمیخواهد به کسی بدهکار باشد، حتی به کرم ابريشم،
حتی به پشم گوسفندان و يا به پوست حيوان ديگری. او صادقانه میخواهد
تنها انسانی باشد بيچاره، برهنه و مانند حيوانی چهارپا. در زمانی که او
در يک خانه دهقانی، در کنار گلوستر نيک نهاد و کنت وفادار و دلقک و
ادگار برهنه مینشيند، میپندارد، دو دختر شريرش در جلويش نشستهاند و
او به قضاوت در مورد اعمال و کارهای آنان میپردازد. ادگار، دلقک و کنت
از سوی لير بعنوان قاضی برگزيده میشوند. در اينجا گلوستر میآيد و خبر
میدهد که کوردليا، دختر کوچک و محبوب لير با ارتشی از فرانسه به
انگلستان آمده است. گلوستر همچنين میگويد که توطئهای برضد جان لير در
جريان است. در اينحال گلوستر در اوج اعتماد به ادموند برای او تعريف
میکند که ميان دوک کورنوال و دوک آلبانی دعوای سختی در جريان است و
نيروی کمکی برای لير در راه است. همه اين اعترافات ساده لوحانه گلوستر
به پسرش ادموند، بعنوان سلاحی عليه خود گلوستر بکار گرفته میشود.
ادموند، گلوستر پدرش را، به کورنوال و ريگان تسليم میکند. هنگامی که
گلوستر به قصرش باز میگردد، بازداشت میشود و کورنوال فرمان میدهد،
چشمهای او را در بياورند. در اين صحنه خدمتکاران کورنوال با گلوستر
مودبانه و محترمانه رفتار میکنند. يکی از آنان به مقاومت میپردازد تا
گلوستر را نجات دهد. ريگان دختر دوم لير از پشت به او خنجر میزند، اما
اين خدمتکار پيش از آنکه بميرد، ضربهای کاری به کورنوال میزند. دو
خدمتکار ديگر به گلوستر ياری میرسانند، پس از اينکه کورنوال را بيرون
میبرند.
در اينجا شکسپير با استادی تمام شخصيت ادگار و گلوستر را شکوفا میکند.
ادگار جوان است و میتواند رنج و سختی را تاب بياورد، او تسليم
نمیشود. در آغاز او تنها و آشفته، اما در طی روند درام او توانايیهای
خود را در حضور ديگرانی که آنها هم رنج میکشند، پيدا میکند. زمانی که
او درمی يابد، با شاه لير چه رفتار زشتی صورت گرفته، تصميم میگيرد نزد
او بماند و به لير ياری رساند. چندی بعد او پدرش را ملاقات میکند که
کور و عاجز به اين سو و آن سو میرود. ادگار با پدرش همراهی میکند،
بدون آنکه نام خود را فاش سازد. گلوستر میخواهد خودکشی کند، زيرا
بنظرش جهان واژگونه شده است. اين صحنه، يعنی «واژگونگی جهان»، «جهان
پوچ» اگزيستانسياليستهای سده بيستم را بياد میآورد و در ذهن تداعی
میکند. اسوالد، مباشر گونريل که فرمان قتل گلوستر را از گونريل دريافت
کرده، میآيد تا گلوستر را بکشد. ادگار خود را به ميان میاندازد و در
يک مبارزه تن به تن اسوالد را میکشد. سپس ادگار برای پدرش فاش میسازد
که او کيست و سپس نامهای را از جيب اسوالد در میآورد و میخواند.
نامه از جانب گونريل به ادموند نوشته شده است. گونريل به ادموند نوشته
است او بايد شوهر گونريل را در جنگی که در پيش است بکشد تا آنها
بتوانند با يکديگر ازدواج کنند. ديرتر، زمانی که لشکر کوردليا شکست
میخورد، گلوستر ديگر پا به فرار نمیگذارد و ادگار اين جملات فلسفی را
میگويد:
«چطور؟ باز دچار انديشههای ناپسند شده اي؟ انسان بايد مرگ را مانند
رنج زادن تحمل کند، آماده مرگ بودن تنها کار ضروری است».
دو دختر پليد لير سرانجام بدی دارند، زيرا آنان در توطئههای خويش از
يکديگر نيز نفرت دارند. آنان بر سر ادموند با يکديگر میجنگند، ريگان
میخواهد همسر ادموند بشود، زيرا شوهرش کورنوال مرده است. گونريل نيز
میخواهد شوهرش دوک آلبانی را بکشد تا بتواند همسر ادموند بشود. گونريل
ريگان را مسموم میکند و چون کرده اش فاش میشود، خودکشی میکند.
نمايشنامه شاه لير از اينرو فوق العاده و استثنايی است که با وجود مرگ
لير در پايان، از يک رونق و زندگی ويژهای برخوردار است. لير انسانيت
خود را پس از يافتن دوباره خرد بازمی يابد. مدت درازی او حاضر نبود
کوردليا، دختر کوچکش را ببيند، اما هنگامی که پس از يک شب آرام بيدار
میشود، و انسانهای صميمی را در کنار خويش میيابد، خردمندی خود را
بدست میآورد و با فروتنی بسيار سخن میگويد. حتی زمانی که ارتش
فرانسوی کوردليا شکست میخورد و او و لير اسير میشوند، بخت لير او را
ترک نمیکند. اکنون، پس از آنکه لير خود را بازيافته است، ديگر
ضربههای ديگر سرنوشت نمیتوانند او را از جا بدر ببرند. او، کوردليا،
دختر محبوبش را در کنار خود دارد. عشق میورزد و مورد عشق نيز قرار
میگيرد. دوک آلبانی که در جنگ پيروز میگردد، میخواهد با لير و دخترش
کوردليا سخاوتمندانه رفتار کند، اما ادموند پنهانی به افسری دستور
میدهد، کوردليا را به دار بياويزد، اما در پايان او (ادموند) بعنوان
خيانتکار توسط ادگار بشدت زخمی میشود. هنگامی که کارهای پليد ادموند
يکی يکی شمرده میشوند، کنت، يار وفادار لير و ادگار در چهره واقعی خود
ظاهر میگردند و اجساد گونريل و ريگان را به درون صحنه میآورند.
ادموند که بسختی زخمی شده است، به فرمان پنهانی خويش برای قتل کوردليا
اعتراف میکند. اما ديگر دير شده است. لير، جسد کوردليا بر دست، وارد
میشود. لير با اين اميد از جهان میرود که شايد کوردليا هنوز زنده
باشد. لير به اندازه کافی زندگی میکند و تجربه میاندوزد. گلوستر هم
با نيکبختی میميرد. در پايان تراژدی تنها ادگار میماند و به قدرت
میرسد.
|
نتيجه
|
نمايشنامه شاه لير بطرزی عجيب و فوق العاده نظر شکسپير را در باره
پادشاهی بيان میکند. لير مانند فريدون در زمان زندگانی خويش سرزمينش
را به سه بخش ميان فرزندانش تقسيم میکند. در شاهنامه فردوسی اين تقسيم
سر آغاز جنگهای ايران با توران از يکسو و با روم از سوی ديگر است. عنصر
اسطورهای در شاهنامه غلبه دارد و عنصر تراژيک در مورد ايرج بيشتر
سوگنامهای حماسی است تا تراژيک. در تراژدی شاه لير ما غلبه عنصر
تراژيک دوران جديد را میبينيم. از رنسانس بدينسو نگاه بشر به قدرت
نگاه ماکياولی است. لير میخواهد برابر درک کهن اسطورهای عمل کند. او
« قدرت واقعی» را به دخترانش میبخشد و در اين توهم بسر میبرد، که
میتواند حتی پس از بخشيدن قدرت به دخترانش، شأن و منزلت پادشاهی را
برای خويش نگاه دارد. روند درام، روند توهم زدايی از لير و همچنين
خواننده میباشد.
در دوران اساطيری، شاه فريدون هنوز میتواند « قدرت واقعی» شاهی را
ببخشد و همچون شاهی مقام و منزلت خويش را نگاه داشت، اما در دوران
تراژيک جديد، روح قدرت با نمايش آن، رابطهای تنگاتنگ دارد. از اينرو
شاه لير بزرگترين تراژدی شکسپير محسوب میشود. پليدی و پلشتی در نهاد
انسان، خيانت و جنايت و دورويی و نيرنگ در اين تراژدی بيش از ديگر
تراژدیهای شکسپير بچشم میخورد. لير بدبينانهترين اثر شکسپير و شايد
بدبينانهترين اثر در تمامی ادبيات جهان است. در جايی از اين نمايشنامه
ادگار نيک نهاد به پدر خود گلوستر میگويد: « شاهزادهی تاريکی يک مرد
ممتاز است». اين جمله دوپهلوی شکسپير اگرچه در معنای صوری خود به
اهريمن نظر دارد، اما در معنای استعاری و مجازی بدين معنی است که مردان
و زنان ممتاز در جامعه، شاهزادگان تاريکی و ظلمت هستند. لير
انتقادیترين اثر شکسپير نيز به حساب میآيد. شکسپير درون عنصر قدرت
مطلقه را بررسی میکند و تصويری دهشتناک از مناسبات قدرت در طبقات
حاکمه ارائه میدهد. حيله و نيرنگ، دسيسه و توطئه و خيانت و جنايت از
زمره «کارهای عادی» قدرتمداران میباشد و کسانی که مانند لير و کوردليا
نيک سرشت میباشند، در اين بازی قدرت محکوم به نابودی هستند. اينکه در
پايان نمايش ادگار نيک نهاد به شاهی میرسد از سر لطف سرنوشت و همچنين
اميد شکسپير به پيروزی نهايی انسانيت میباشد. لير آنگاه که در آغاز
نمايش مست باده غرور قدرت خويش است، واقعيت را نمیبيند. قدرت چشمهای
او را کور کرده است. او تازه زمانی که قدرت خويش را از دست میدهد و
خرد نيز جان او را ترک میگويد، در اوج ديوانگی تلخی واقعيت را میچشد
و حس میکند و میفهمد. دراماتيک بودن اين نمايش همواره ذهن ما را به
چالش میطلبد. تراژدی شاه لير يک تصوير غم انگيز به ما ارائه میدهد.
تمامی اين درام در انسان احساس اندوهی ژرف را پديد میآورد. با وجود
اين در اين درام بی توجهی به فقرا و زير پا گذاردن قانون در جلو چشم ما
بنمايش درمی آيد. اين درام تماميت پليدی و پلشتی قدرت مطلق و رنجی را
که اين قدرت مطلق بوجود میآورد، به ما نشان میدهد. تراژدی شاه لير
بيانيهای است برای ارزشهای معنوی، برای احترام به ديگران، دانش،
همدردی و عشق به همنوع. همچنين اين درام به ما میگويد که انسان بايد
زندگی را بشناسد و با مشکلاتش بجنگد. بنظر شکسپير کسانی که به ارزشهای
معنوی باور دارند، اگرچه همواره پيروزمند نيستند، ولی آنان از توانايی
برخوردار هستند که میتوانند با آن از بدبختی رهايی يابند.
برای شکسپير، دلقک، نقش يک انسان خوشمزه و در عين حال دراماتيک و تا
اندازهای نقش «مبارک» را در نمايشهای روحوضی ايرانی بازی میکند.
دلقک يا «مبارک» میخواهد شاه را از بی عدالتی در جامعه آگاه سازد و
همچنين او را متوجه وضع فقرا و درماندگان کند. برخی شاهان اين را ياد
میگيرند و برخی ديگر نه. لير تا آخرين پردهی نمايش در توهم میماند.
در آغاز او در توهم قدرت بسر میبرد و سپس در توهم جنون و ديوانگی. لير
بسيار دير پردهی جلو چشمهايش را بکناری میزند و واقعيات را میبيند.
شاه لير تراژدی توهمهای آدمی و فرار از واقعيات تلخ زندگی است.
|
|