پديده شناسی انقلاب از ديدگاه فلسفه سياسی(بخش اول)
۲۳ شهریور ۱۳۸۲ - ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۳
.. ..
|
|
»
پيشگفتار
|
|
»
تعاريف انقلاب |
|
»
ويژگیهای انقلاب
|
|
»
چرايی بروز انقلاب
|
|
»
سنخ شناسی (تيپولوژی) انقلابها
|
|
»
جمعبندی بخش نخست
|
|
|
پيشگفتار
|
انقلاب امروزه پديده نادری در سياست جهانی بشمار میرود، اما انقلابها
تاريخ بشر را در دوران جديد به شيوه تعيين كنندهای رقم زدهاند.
تاثيرات انقلاب از نخستين آنها يعنی انقلاب شكوهمند انگلستان و انقلاب
كبير فرانسه و جنگهای استقلال آمريكا تا انقلاب اكتبر در روسيه و
انقلاب مشروطيت ايران و سپس انقلاب در چين و ديگر كشورهای آسيای جنوب
شرقی و كوبا تا انقلاب ١٣٥٧ ايران و «انقلابات آرام» در كشورهای اروپای
شرقی در سال ١٩٨٩ ميلادی در زندگی روزمره انسانهای اين جوامع ، از
دويست سال پيش بدينسو مشهود هستند. اين تاثيرات هر روز قويتر شده و
فاصله ميان انقلابات در كشورهای جهان در عرض دويست سال گذشته بتدريج
كمتر شده است.
انقلاب ١٣٥٧ ايران بيشك يكی از بزرگترين رويدادهای سده بيستم ، نه
تنها برای ايران بلكه در سراسر جهان بود. انقلاب ايران نه تنها در
چارچوب روند مبارزاتی دويست ساله مردم ايران از زمان آشنايی دوباره با
غرب بايد در نظر گرفته شود، بلكه اين انقلاب پژواك و تاثيری جهانی ،
بويژه در كشورهای اسلامی داشت.
هدف اين نوشتار كه در دو بخش
جداگانه و مستقل تنظيم شده است ، بررسی نظری پديده انقلاب بطور كلی
است. بخش نخست به پيش زمينهها و پيش شرطهای بروز انقلاب تا پيروزی آن
اختصاص دارد و در بخش دوم نتايج انقلاب بررسی خواهد شد. موضوع مورد بحث
كاملا انتزاعی و مجرد مورد بررسی قرار میگيرد و از آوردن مثالهای
تاريخی خودداری خواهد شد. خواننده خود میتواند برای هر مورد مثالهايی
در ذهن خويش بيابد.
|
تعاريف انقلاب
|
برابر تعريف نظريه پردازان ، انقلاب
يعنی دگرگونی راديكال در سازمان سياسی و رهبری كشور، بازسازی دوباره
ساختارهای اجتماعی ، دگرگونی شتابان در مناسبات اقتصادی و يك تغيير
ناگهانی در بنيان مشروعيت و ايدئولوژی حاكم. بنابر اين نظريه انقلابها
همواره دلايل متفاوت ، حاملين گوناگون و روندها و نتايج متفاوتی
داشتهاند. انقلاب مفهومی است كه در سده بيستم به درون زبان گفتاری
مردم سراسر جهان راه يافته است و اين مفهوم از انقلاب صنعتی و فنی تا
انقلابهای سياسی و اجتماعی مهم و حتی انقلاب در مد پوشاك ، شيوه آرايش
و سبك زندگی را در بر میگيرد.
واژه رولوسيون (Revolution) يا
انقلاب در زبانهای اروپايی اصلا يك اصطلاح ستاره شناسی است و برای
نخستين بار در اثر مهم كپرنيك زير نام (De Revolutionibus orbium) به
كار برده میشود. كاربرد اين واژه لاتينی بمعنی حركت قانونمند و
دايرهای اجرام آسمانی است كه به شيوه جبری صورت میگيرد و از دست و
اراده بشر خارج است. از اين زاويه رولوسيون بمعنی يكبار گردش چرخ و
گردش ادواری میباشد و اين ويژگی در آثار كلاسيك يونانيان و روميان
باستان (افلاتون ، ارستو، پولی بيوس و سيسرو) بچشم میخورد. واژه
رولوسيون نزد آنان ويژگی بر آمد، شكوفايی و زوال دولتها و كشورها و
همچنين چرخه اشكال حكومتی را از اليگارشی به دمكراسی و سپس جباريت و
بازگشت دوباره به موقعيت آرمانی آغازين مشخص میكند. در پايان سده
هفدهم واژه رولوسيون در رابطه با رويدادهای انقلاب انگستان به كار برده
میشود، اما در آن زمان اين واژه بمعنی رابطه تنگاتنگ ضروريات و
قانونمندیهای طبيعی برای بازگشت به نظم سياسی پيشين به كار میرود،
يعنی معنايی درست وراونه نسبت به معنای امروزين آن. تازه از زمان
انقلاب كبير فرانسه واژه رولوسيون آن مفهوم و معنايی را پيدا كرد كه
امروزه دارای آنست.
در زبان فارسی ، برابر فرهنگ معين ، واژه
انقلاب بمعنای برگشتن از حالی بحالی ، ديگرگون شدن ، زير و رو شدن ،
واگرديدن و برگشتن ، برگشتگی و تغيير و تحول و تبديل ، شورش و بی آرامی
، و تبديل صورتی به صورت ديگر است. واژه انقلاب در زبان فارسی كلاسيك
عموما بمعنی برگشتن از حالی بحالی ديگر به كار برده میشد. در آستانه
انقلاب مشروطيت ، پدران انقلاب مشروطه واژه رولوسيون را برای مفهوم
انقلاب به كار میبردند، اما واژه انقلاب بتدريج در زبان فاسی جايگزين
واژه رولوسيون گرديد.
در دانشنامه سياسی داريوش آشوری در تعريف واژه انقلاب چنين آمده است:
"انقلاب ، در لغت به معنای از صورتی به صورتی در آمدن و دگرگون شدن
است. اين اصطلاح ، كه در اصل در اخترشناسی برای جنبشهای ستارگان و
خورشيد (انقلاب شتوی ، انقلاب صيفي) به كار میرفت ، از سده ی هفدهم
ميلادی در اروپا (و از زمان "انقلاب مشروطيت" در ايران) به استعاره
برای خيزهای سياسی و اجتماعی به كار رفته و از آن پس در كاربردهای تازه
ی خود معنای دگرگشت اساسی يا كامل شيوه ی توليد (انقلاب صنعتی ، انقلاب
تكنولوژيك و جز آن)، يا دگرگونی بنيادی در نظام اجتماعی و سياسی
(انقلاب فرانسه ، روسيه و جز آن) يا در جنبهای از زندگی فرهنگی ،
اجتماعی و فكری را (انقلاب علمی ، انقلاب فرهنگی و جز آن) به خود گرفته
است."
انقلاب يعنی دگرگونی راديكال و خشونت آميز در عرصه
نهادهای سياسی ، ساختارهای اجتماعی ، ايدئولوژی حاكم ، مناسبات مالكيت
و تركيب نخبگان سياسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی. از زمان انقلاب
كبير فرانسه تاكنون ، انقلابها يا بصورت يك رويداد بيكباره و ناگهانی و
استثنايی برای سرنگونی "رژيم پيشين" در نظر گرفته میشوند و يا بصورت
يك روند آگاهانه و دستگاهمند برای ايجاد تغييرات اجتماعی و يا تركيبی
از هردو آنها.
پديدههايی مانند كودتا، جنگ داخلی و شورش اگرچه با انقلاب هم
خانواده هستند، اما آنان بطور كمی و كيفی با انقلاب تفاوت اساسی دارند
و اين تفاوت هم در اندازه و گنجايش اين پديدهها و هم در اهداف و وظايف
و شدت و حدت اجزاء تشكيل دهنده اين پديدهها موجود هستند. كودتا
برابر تعريف يعنی بركنار كردن توطئه آميز يك هيئت دولت توسط هيئت ديگری
و يا جابجايی ناگهانی توازن نيروها بسود نيرويی ديگر. در كودتا عموما
اليگارشی ديگری بجای اليگارشی موجود جانشين میگردد، اما اصول راهنما و
اساسی سياسی و اقتصادی و اجتماعی كشور دگرگون نمیگردد. خشونت غالبا در
كودتا بطور محدود به كار گرفته میشود و جامعه به آسانی به وضعيت پيش
از كودتا بازمی گردد. شورش برابر تعريف نه دامنه و گستره انقلاب را
دارد و نه ژرفای آن را و جنگ داخلی اگرچه در بسياری از انقلابها رخ
میدهد، اما ويرانگرتر و خشونتبارتر از انقلاب است. بنابراين ميان
انقلاب و كودتا و شورش و جنگ داخلی تفاوتهای ژرفی وجود دارد. برای
مثال اگرچه بسياری از كودتاگران كارهای خود را انقلاب مینامند، اما
روشن است كه برابر تعاريف بالا نمیتوان آنها را از يك سنخ شمرد.
|
ويژگیهای انقلاب
|
بطور كلی میتوان ويژگیهای انقلاب را
در چهار طرح زير دسته بندی كرد: ١. فلسفی _ايدئولوژيك
٢. سياسی _حقوقی
٣. جامعه شناختی _تاريخی
٤. اقتصادی _روانشناختی
١. در چشم انداز فلسفی _ايدئولوژيك انقلابها پديد آورنده چيز نويی
هستند؛ چيزی كه پيشاپيش حدس زده و آرزو میشد. انقلاب از اين ديدگاه
شرايط نوينی را برای نظم آرمانی فراهم میآورد. انقلابها ارزشهای
موجود در جامعه را تغيير میدهند و حتی دستگاه ارزشگذاری را نيز دگرگون
میكنند. نزد ماركس انقلابها نيروی محركهای در نبرد انسانها به حساب
میآيند كه با آن بشر از ضرورت رهايی میيابد و به آزادی میرسد. اگرچه
هانا آرنت در انديشه خود در باره انقلاب از درك ماركس میگسلد، اما او
نيز بر اين باور است كه: «مفهوم جديد انقلاب از اين تصور جدا شدنی نيست
كه سير تاريخ ناگهان از نو آغاز میگردد و داستانی سراسر نو كه هيچگاه
قبلا گفته يا دانسته نشده است ، بزودی شروع خواهد شد... آنچه هيچكس در
آن شبهه نداشت اين بود كه با اين طرح آزادی پديد خواهد آمد ... پس برای
فهم انقلابها در عصر جديد توجه به اين نكته ضروری است كه تصور آزادی و
تجربه آغازگری بايد با هم منطبق و مقارن باشند.»
هانا آرنت بلافاصله در اينجا میگويد كه البته همواره رهايی به آزادی
نمیانجامد و در اينجا او آشكارا از درك ماركس در باره انقلاب میگسلد.
٢. اگر انقلابها را از نقطه نظرگاه سياسی _حقوقی در نظر بگيريم ،
انقلاب عملی غيرقانونی است و اهدافی غيرقانونی مانند تغيير رژيم و
حكومت را خواستار است. كامنكا انقلاب را يك «سرنگونی ناگهانی و خشونت
آميز نظم موجود و گسست از تداوم در ساختارها و نهادهای مشروع دولتي»
میبيند. او همچنين انقلاب را «دگرگونی ژرف و ناگهانی قدرت سياسی ،
گذار راديكال و تند در روندهای حكومتی و تغيير رسمی بنيانهای حاكميت و
مشروعيت و تدوين الگوهای نظم اجتماعی جديد» میداند. كامنكا به نيروی
ويرانگر حقوق در انقلابها اشاره میكند و همچنين بی اطمينانی ، گسست و
بالاتر از آن ، نبود حقوق و قانون در انقلاب را ياد آوری میكند.
كامنكا اصل «پارادكس حقوقی در انقلاب» را فرموله میكند كه برابر آن حق
امروز به ناحقی فردا و ناحقی امروز به حق فردا تبديل میشود. هنجارهايی
كه پيش از انقلاب در رفتار و تاثيرات ، مشروعيت نظم شناخته میشوند، در
اثر انقلاب ديگر از هيچ اهميتی برخوردار نيستند و نظم حقوقی پيش و پس
از انقلاب با يكديگر تفاوتهای فاحشی دارند.
٣. بطور خلاصه بايد گفت در پيكر بندی جامعه شناختی _تاريخی تعريف پديده
انقلاب ماركس نقش اساسی را بازی میكند. نزد ماركس انقلابها نتيجه تنش
ميان نيروهای پيشرفته توليدی و مناسبات ايستای توليدی هستند. برابر اين
نظريه ستيزههايی از اين دست در روند تكامل جوامع بصورت مامايی عمل
كرده كه نظم ابتدايی كهنه را از بين برده و نظم عالی تری را جانشين
میكنند. در اين زمينه میتوان در دوران كنونی نظريه ساموئل و.
هانتينگتون را تا اندازهای هم سنخ با ديدگاه ماركس (البته از جناح
راست) ارزيابی كرد. هانتينگتون هسته مركزی انديشگی انقلابها را گسترش
مشاركت سياسی و به جنبش در آوردن و سياسی كردن اقشار و گروههايی از
جامعه میداند، كه پيش از اين از مشاركت در روندهای سياسی _اجتماعی
محروم بودند. به نظر هانتينگتون هدف اصلی انقلاب از ميان برداشتن بی
تفاوتی و بدگمانی مردم نسبت به سياست است و همچنين بنيان گذاری
نهادهايی است ، كه به اندازه كافی نرمش پذير، پيچيده ، خودمختار و
يكپارچه باشند تا بتوانند مشاركت اقشار و گروههای جديد را به خود جلب
كنند، اين اقشار و گروهها را سازمان دهند و دگرگونیهای اجتماعی و
اقتصادی را بوجود بياورند.
همچنين در اين رابطه بايد نظريه جانسون را خاطرنشان كرد. جانسون
انقلابها را نمايانگر ناكار آمدی ساختارهای اجتماعی میداند و اين
ناكار آمدی آنجا پديد میآيد كه موقعيت توازن پويای جامعه برهم بخورد.
اين برهم خوردن توازن پويای اجتماعی زمانی رخ میدهد كه روندهای معينی
كه برای بقا و كار آمدی ساختارهای سياسی و اجتماعی هستند، از انجام
وظايف خود بازمی مانند. زمانی كه ساختارهای سياسی و اجتماعی نتوانند
چالشهای سياسی ، نو آوریهای تاريخی و نوسازی اجتماعی را به خود جلب
كرده و از آنها بسود خود بهره برداری كنند. و بدنبال آن ستيزهای حل
نشدنی ميان سازوكارهای تطبيق اجتماعی و نظام ارزشهای موجود پديد
میآيد كه ناكار آمدی ساختار سياسی را بدنبال خواهد داشت و در اينصورت
جريان بسوی خشونت كشيده خواهد شد.
٤. در چهارمين چشم انداز، بررسی اقتصادی _روانشناختی پديده انقلاب قرار
میگيرد. برابر اين نظريه بحرانهای اقتصادی و دگرگونیهای ساختاری در
اقتصاد جامعه بهمراه سياست بد اقتصادی دولتها و همچنين وابستگی خارجی
دلايلی هستند كه به بروز انقلاب ياری میرسانند. زمانی كه افراد جامعه
شكاف و رخنهای ميان آنچه میخواهند بدست بياورند و آنچه واقعا بدست
میآورند، احساس كنند و در نتيجه اين دلسردی هميشگی خشونت بوجود میآيد
كه نتيجه تضاد ميان خواستهها و آرزوها از يكسو و واقعيات و دادههای
موجود از سوی ديگر است. همچنين انقلابها آنجايی بروز میكنند كه در
نتيجه رشد و گسترش نيروهای فنی _اقتصادی كه گسترش دولت مدرن را بدنبال
دارد، گونهای بی جهتی ، ازخودبيگانگی و فروپاشی سنتها و عادتها و
آداب و رسوم اجتماعی از سوی بخشهايی از مردم احساس میشود و بدنبال آن
گونهای نافرمانی از سوی مردم نسبت به دولت بروز میكند و اين خواست و
آرزوی اكثريت مردم میگردد كه كه اين موقعيت را از ميان بردارند و بسوی
توازن گذشته بازگردند.
انقلاب از اين نقطه نظرگاه نتيجه دلسردی روانی مردم و بی قدرتی اقتصادی
و به پايين جامعه رانده شدن آنهاست. در نتيجه اين دلسردی و بی قدرتی ،
خواست دگرگونیهای راديكال در مناسبات موجود اقتصادی به پيش میآيد كه
انقلاب و گسست از نظم موجود را بهمراه خواهد داشت.
اگر ما بخواهيم اين چهار ويژگی انقلابها را جمعبندی كنيم ، برای تعريف
انقلاب اين عناصر مهم را بايد برشمرد: نخست اينكه در انقلاب ارزشها و
هنجارها دوباره تعريف میگردند و همچنين خواست نظم آرمانی نوينی مطرح
میشود. دوم آنكه انقلابها دگرگونیهای ناگهانی ، خشونتبار و غيرقانونی
هستند كه نظم حقوقی و نهادهای سياسی را ديگرگون میكنند و همچنين
سمتگيری ناكجا آبادی و آرمانی در پندارها و خواستها و توجيهات بچشم
میخورد. سوم آنكه ستيزه ها، بحرانها و ناهماهنگیها در بسياری از
زمينههای اجتماعی بوسيله كارهای افرادی كه از آن ناراضيند، بصورت
فرمولبندی اهداف راهبردی به جنبش تودهها تبديل گشته و خواست فراتر
رفتن از نظم موجود فراهم میگردد.
بنابراين تنها زمانی میتوان از انقلاب سخن گفت كه: در ادامه يك بحران
گسترده و اضطراری در يك يا چند ساختار اجتماعی مانند طبقه و قشر در يك
كشور يك جنبش تودهای و خشونت آميز خود را به كرسی بنشاند كه از نظر
مرامی در جهت آرمانهای پيشرفت ، رهايی و آزادی حركت میكند و
دگرگونیهای تند و راديكال در سازمان سياسی و ساختارهای اقتصادی
_اجتماعی و همچنين كنترل جديد مسئله مالكيت و اصول مشروعيت جديد را
خواستار است.
|
چرايی بروز انقلاب
|
اينكه چرا انقلاب روی میدهد، يكی از
مركزی ترين و در عين حال دشوارترين پرسش هاست. انقلابها از يكسو در
جوامعی بوسيله كوچكترين حركتها و جرقهها شعله ور میشوند، از سوی
ديگر در جوامعی نسلهای زيادی به انتظار حركتهای راديكال مینشينند،
بدون آنكه كوچكترين جنبش اعتراضی بوجود بيايد. پرسش كی و كجا در كنار
پرسش چرا انقلاب بوجود میآيد از مدتها پيش ذهن دانشمندان علوم اجتماعی
را بخود مشغول كرده است. كرين براينتون (Crane Brinton) تاريخدان و
سياست شناس آمريكايی در سال ١٩٣٨ كتاب برجسته خود را زير عنوان
"كالبدشكافی چهار انقلاب " نوشت و در آن به هم سنجی (مقايسه) انقلابهای
انگلستان ، فرانسه ، آمريكا و روسيه پرداخت. اثر براينتون تا به امروز
بعنوان يك اثر كلاسيك و استاندارد در زمينه پژوهش و بررسی پديده انقلاب
شناخته میشود. براينتون با هم سنجی اين چهار انقلاب به اين نتيجه
میرسد كه پنج ويژگی و همانندی اساسی (با وجود تفاوتهای بيشمار) در
چرايی روی دادن اين انقلابها وجود دارد. برابر اين نظريه انقلابها در
جوامعی روی میدهند كه بطور كلی در يك مرحله رونق اقتصادی قرار دارند.
نارضايتی انقلابيون برابر اين نظريه از سركوب خشن و وابستگی كامل آنان
سرچشمه نمیگيرد، بلكه انقلابيون عموما كسانی هستند كه از رونق اقتصادی
بهره مند و برخوردار شدهاند و در آن سهيم هستند، اما موانع و
محدوديتهای زيادی را بر سر راه شكوفايی خويش میبينند و احساس
میكنند. دوم آنكه بنظر براينتون همه انقلابها نتيجه ستيزههای چاره
ناپذير طبقاتی هستند و اين تضادها آنجا رخ مینمايند كه دارندگان
موقعيتهای دولتی و حكومتی و ديگر كسانی كه از ورود به اين مشاغل محروم
هستند، در روابط ديگر، بويژه از نظر ورود به سرچشمههای اقتصادی يكسان
هستند. سومين دليل انقلاب تغيير كاركرد روشنفكران است كه ساختار موجود
را برنمی تابد و نسبت به آن نافرمانی میكند و با انتقادهای خود و نشان
دادن بديلها و پراكندن انديشههای نو و روشنگری ، دگرگونیهای راديكال
را از نظر انديشگی آماده میكنند. چهارمين پيش شرط برای انقلابها
ناتوانی دستگاه دولتی در تطبيق خود با شرايط تازه و پيچيده و ناكار
آمدی دستگاه دولتی در انجام دادن وظايف خود شمرده میشود. و آخرين و
پنجمين ويژگی انقلابها خودويرانگری طبقه حاكمه ، زوال اعتماد بنفس و شك
و ترديد در نقش خود و شرم از عادتها و شيوههای حكومتی خود شناخته
میگردد.
همه اين ويژگیهايی كه نتيجه پژوهش و بررسی گسترده براينتون در باره
چرايی پيدايش انقلاب برشمرده میشوند را میتوان در شكلی هم خانواده در
فرموله لنين در كتاب «دولت و انقلاب» يافت. برابر نظر لنين انقلاب آنجا
رخ میدهد كه طبقات بالا نتوانند به شيوههای پيشين به حكومت خود تداوم
بخشند و طبقات پايين نخواهند به شيوههای پيشين حكومت شوند. بنظر لنين
انقلاب بدون يك بحران عمومی در كشور ناممكن است. اما نكته اساسی در
تفاوت آشكار ميان نظريه پردازان غربی و لنين آنجا روشن میگردد كه در
سده نوزدهم با اختلاف نظريه ماركس و توكويل روشن ترين فرموله خود را
پيدا میكند.
نزد ماركس انقلاب ، خاستگاهی جز سركوب تند سياسی ، وضعيت بد اقتصادی و
ناهمسازیهای اجتماعی ندارد، حال آنكه نزد توكويل انقلاب بيشتر در جايی
ممكن است كه وضعيت اقتصادی بسوی بهبود پيش میرود، فشار سياسی كاهش
میيابد و ستيزههای طبقاتی بسود يك آرمان مشترك برای كوتاه مدت به
كناری زده میشوند. توكويل در تحليل گسترده خود در باره دلايل پيدايش
انقلاب فرانسه به ويژگیهای بالا اشاره میكند و اين تحليل مورد
استفاده دانشمندان بسياری از جمله كرين براينتون و هانا آرنت قرار
گرفته است. اين تحليل كه انقلابها اتفاقا در دورانهای رفاه نسبی ،
آغاز اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و اتحادها و ائتلافهای ميان اقشار
مختلف اجتماعی روی میدهد، دستاورد بزرگ توكويل است. توكويل نتيجه
میگيرد: «فرانسويان وضعيت خود را هرچه تحمل ناپذيرتر میيافتند،
بموازاتی كه اين وضعيت بهتر میشد ... انقلاب همواره آنجايی روی
نمیدهد كه يك وضعيت بد بدتر شود. (انقلاب) غالبا آنجا روی میدهد، كه
ملتی كه قوانين سركوب را بدون شكايت تحمل میكرد، با خشونت اين قوانين
را به كناری میزند، هنگامی كه بار ملت سبك تر شده باشد. دولتی كه
بوسيله انقلاب نابود میشود، همواره بهتر از دولت پيشين خويش است. ...
بديی را كه پيشتر انسانها بصورت ناگزير و بديهی تحمل میكردند، ناگهان
و بمجردی كه انديشه از ميان برداشتن اين بدی به ذهن انسان میرسد، تحمل
ناپذير بنظر میآيد. هنگامی كه همه آن چيزهايی كه بعنوان عادتهای
نادرست از ميان برداشته میشوند، عادتهای مانده بنظر بدتر و درد آورتر
بنظر میرسند. بدی كمتر شده است ، اما حساسيت افزايش يافته است.»
زمانی كه حكومتهای بد و نامحبوب اصلاحات جدی را سازمان میدهند، اين
اصلاحات برای آنان بسيار خطرناك است؛ اصلاحات میتواند انقلاب را
بازدارد و بعنوان نيروی بازدارنده انقلاب به كار گرفته شود، اما همچنين
اصلاحات میتواند آغاز انقلاب را شتاب بخشد، انقلاب را به جلو بيندازد
و حتی آن را ممكن سازد. اينكه آيا اصلاحات بعنوان جايگزين انقلاب
میتواند تاثير داشته باشد، يا بعنوان شتاب دهنده انقلاب كاركرد دارد،
بستگی كامل به شرايط جامعه دارد. نوع اصلاحات ، زمان اجرای آنها، كيفيت
دگرگونیهايی كه در نيروهای آزادشونده در اين اصلاحات روی میدهد،
بهمراه كيفيت دگرگونیهايی كه خود اين اصلاحات بوجود میآورند، در
بررسی امر انقلاب و اصلاح از اهميت ويژهای برخوردار است.
بنظر جرج پتی (George Pettee) دليل اساسی آغاز انقلاب تركيبی از
اصلاحات پراكنده و واكنش نيروهای محافظه كار جامعه نسبت به آنها، و
افزون بر آن نبود تحرك در جامعه است. برای ماركس و انگلس و هواداران
آنها برعكس نظر پتی ، ناتوانی اقشار حاكم در اجرای اصلاحات مهم و حتی
بيش از آن ، وضعيت نكبت بار تودهها و تشديد تضادهای طبقاتی ،
پيشنهادههای اصلی و اساسی برای بروز انقلاب هستند. در باور ماركس و
انگلس پنج شرط اساسی برای بروز انقلاب لازم است: نخست آنكه نظريه
انقلابی كه بيان مناسبی برای نيازهای مشخص تودههای مردم باشد، و از
سوی تودههای مردم نيز آگاهانه پذيرفته شود، تدوين شود. دوم آنكه يك
انقلاب بايد ويژگی بين المللی داشته باشد؛ زيرا هم سرمايه داری و هم
طبقه كارگر در وابستگی متقابل بين المللی وجود دارند. سوم آنكه در
نتيجه تمركز سرمايه و فقر روزافزون طبقه كارگر كشمكش مركزی ميان
نيروهای توليدی و مناسبات توليد به مرحله پكشی (انفجاري) رسيده باشد.
چهارم آنكه پيشنهاده اقتصادی انقلاب نه تنها بحرانهای موسمی و ادواری
و لرزان ، بلكه بحرانهای همه جانبه ، عمومی و ژرف را میطلبد كه در آن
ناهمسازیهای آشتی ناپذير جامعه سرمايه داری برای همگان آشكار گردد. و
دست آخر آنكه يك درجه بالا از صنعتی شدن لازم است كه بوسيله آن چاره
ناپذيری انقلاب بعنوان برطرف كننده كشمكشها توسط يك پرولتاريای
متمركز، منظم و راديكال برای از بين بردن جامعه طبقاتی آشكار میگردد.
نظرياتی كه از توكويل و ماركس در بالا آورده شد، در نگاه نخستين متضاد
و متناقض با يكديگرند، اما همچنان كه جيمز سی ديويس(James C. Davies)
نشان داده است ، میتوانند با يكديگر تركيب شوند و بعنوان دلايل توضيحی
برای علل و عوامل انقلاب همديگر را تكميل كنند. برابر نظر ديويس
انقلابها تنها شرايط فراز و فرود جوامع مشخصی نيستند، بلكه آنها زمانی
روی میدهند كه فراز و فرود اجتماعی بدنبال هم بيايند. بروز انقلابها
آنجاهايی محتمل تر است كه يك دوران نسبتا طولانی رشد اقتصادی و اجتماعی
توسط يك ركود تند و ژرف و كوتاه جانشين شود. اينگونه رويدادها در ضمير
خود آگاه انسانها در جوامع ويژهای تاثير خود را برجای میگذارند؛ در
حاليكه در مرحله رشد اقتصادی خواستهها و نيازها بر آورده میشوند،
انسانها میانديشند كه در آينده نيز اين نيازها و خواستهها بر آورده
خواهند شد. و زمانی كه در دوران ركود اقتصادی ، واقعيات موجود و اين
توقعات خوش بينانه از همديگر جدا میشوند، ترس و دلسردی در جامعه بوجود
میآيد. در اينجا ديگر درجه و موقعيت تكامل واقعی اجتماعی مهم نيست ،
بلكه خواستههايی كه در نتيجه پيشرفت پيشين بدست آمدهاند و میبايستی
تاكنون تداوم بيابند، از اهميت ويژهای برخوردار هستند. از ناهمسازی و
ناهمخوانی اين خواستهها با دادههای موجود هدفها و ابزار انقلاب پديد
میآيند كه وضعيت موجود را با خشونت از بين میبرد. بنابراين بنظر
ديويس انسانهايی كه انقلاب میكنند، آنهايی نيستند كه كه ناگزير باشند،
همه انرژی جسمی و روحيشان را در راه مبارزه برای بقای ناب و تداوم
زندگی روزمره شان به كار ببرند و در خاموشی و سكوت نوميدی خود را تاب
بياورند. زمانی كه انسانها ناچار باشند ميان از دست دادن زنجيرهای خود
و زندگی خويش يكی را برگزينند، در بيشتر موارد آنها زنجيرهای خويش را
برمی گزينند. انسانهايی انقلاب میكنند كه اميد داشته باشند، نيازها و
خواستههای روزافزون خود را بر آورده سازند و موانعی بر سر راه بر
آوردن خواستههای خويش میبينند. يك انقلاب پيروزمند نه كار فقيران و
بی چيزان است و نه كار راضيان و ثروتمندان ، بلكه انقلاب پيروزمند كار
آنهايی است كه موقعيت واقعی آنها كندتر از آن بهتر میشود، كه آنها
میخواهند. پيش از آنكه انقلاب بروز كند، میبايست يك سری از شرايط غير
مستقيم و گوناگون فراهم بيايد كه در ميان مدت بحرانهای سختی در همه
سطوح جامعه پديد بياورد و با كنش و واكنش متقابل با يكديگر و در اثر
بروز رويدادهای بلاواسطه و دگرگونیهای راديكال وقوع انقلاب را ممكن
سازد. برای دلايل بلندمدت انقلاب میتوان گسترش روابط و مناسبات سرمايه
داری ، ابتكارهای نوين فنی ، پيشرفت در دانش ها، روندهای دمكراتيزه
كردن جامعه ، روندهای عرفی شدن جامعه ، گسترش دولت مدرن و پيدايش ملی
گرايی را برشمرد.
آنچنان كه اريك هوفر (Eric Hoffer) میگويد، باور عمومی اينست كه
انقلابها برای دگرگونیهای ژرف و راديكال در جامعه بوجود میآيند، در
واقعيت امر اما اين دگرگونیها هستند كه بستر مناسبی را برای بروز
انقلابها پديد میآورند. فضای انقلابی نتيجه برافروختگی ها، دشواری ها،
جاه طلبیها و دلسردی هاست كه با دگرديسیهای شديد همراه است.
دگرگونیهای ژرف ساختارهای اجتماعی و دستگاه حكومتی موجود و چارچوبهای
انديشگی و مقولات موجود را آنچنان بشدت به لرزه در میآورند كه
بحرانهای مالی ، جنگ و ورشكستگی حكومتی را بدنبال خود خواهند داشت. در
اينجا تنها يك تلنگر كوچك؛ يك رويداد از پيش برنامه ريزی شده يا حتی
تصادفی میتواند از يك وضعيت پكشی (انفجاري) يك انقلاب تمام عيار بوجود
بياورد و رژيم تضعيف شده را به فروپاشی بكشاند.
چالمرز جانسون (Chalmers Jahnson) از روندهای گذاری در نظريه و مقوله
دستگاهی سخن میگويد كه در جايی و زمانی كه سرچشمههای زيست محيطی و
ارزشهای درونی و بيرونی دگرگونیها بعنوان لحظات فشار بر روی ساختار
اجتماعی تاثير میگذارد. برابر اين نظريه ، توازن همگن و ايستای يك
دستگاه كه بر مبنای مشاركت ، همكاری ، همگرايی ، ارزشهای تثبيت شده و
يك كاركردگرايی موزون بنا شده باشد، میتواند انحرافات و دگرگشتهايی را
تا ميزان محدودی كنترل و جبران كند و همچنين میتواند گونههای متفاوتی
از فشار را تاب بياورد و در برابر آن بايستد. يا اينكه فشار از حد
توازن همگن و ايستای دستگاه فراتر میرود، ارزشها و محيط زيست را
ناهمزمان میكند و در پايان دستگاه را نامتوازن میسازد. دليل اين حالت
دوم ناتوانی و شكست توازن همگن و ايستاست؛ يعنی اينكه فشار آنچنان تند،
ناگهانی ، قوی و يا تازه است كه حفظ خود دستگاه حكومتی ، كه بر اساس
روندهای يكنواخت و توافقات و تنظيمات كار میكرد، ناگهان كاركرد خود را
از دست میدهد. اين دستگاه نامتوازن حكومتی اينك در معرض اين خطر قرار
دارد كه بوسيله دو گروه از عواملی كه بر روی هم تاثير میگذارند، يك
انقلاب را در جامعه بوجود بياورند:
١. توسط آماس (تورم) قدرت و قهر؛ يعنی اين واقعيت كه در نتيجه يك روند
تغيير، همگرايی و تداوم دستگاه حكومتی بطور روزافزون به كاربرد قهر و
زور وابستگی پيدا كند و دارندگان قدرت صوری و واقعی به اعمال قهر و زور
دست بزنند.
٢. در نتيجه از دست دادن اقتدار؛ و اين آنگاه بروز میكند كه اعمال
قدرت دارندگان موقعيت حكومتی نامشروع بنظر بيايد، زيرا آنان با كارهای
خود اعتماد نزد مردم را از دست دادهاند و ديگر نمیتوانند مردم را
برای اصلاحات خويش به جنبش دربياورند. برابر اين نظريه بروز انقلاب
نتيجه از دست دادن ابزار زور توسط قدرتمندان حاكم و يا دستكم فرض چنين
از دست دادن زور از سوی انقلابيون است. از اين لحظه ببعد هر رويداد
كوچك و بيشتر تصادفی كافی است تا انقلاب بوجود بيايد. به نظر جانسون
بيش از همه آن لحظهای تعيين كننده است كه سازماندهی ، نظم و وفاداری
نيروهای نظامی و انتظامی يك كشور به زير پرسش میرود، يا بر اساس باور
محكم و برافروخته انقلابيون اين نيروهای نظامی و انتظامی برتری خود را
به زير پرسش میبرند، يا بر اساس يك حركت ويژه و هدفمند راهبردی و
تاكتيكی از سوی انقلابيون ، نيروهای نظامی و انتظامی از كار بازمی
ايستند. از همه لحظاتی كه انقلابها را بلاواسطه بوجود میآورند و
انقلابيون را به پيروزی میرسانند، شكست در جنگها صائب ترند. شكست در
جنگ يكی از دلايل اصلی انقلابها شناخته میشود.
|
سنخ شناسی (تيپولوژی) انقلابها
|
همانطور كه پيشتر گفته شد، انقلابهای
سياسی را میتوان بعنوان دگرگونیهای ژرف و موثری در نظر گرفت كه در
ساختار سياسی و اجتماعی كشور تاثير خود را برجای میگذارند، بناگهانی
روی میدهند و زير پرچم يك اتحاد فراگير اجتماعی سازمان میيابند.
ساختارهای دستگاه سياسی بدينوسيله بطرز ژرف و موثری دگرگون میشوند،
نخبگان سياسی نيز عوض میشوند و نهادهای سياسی نيز تغيير شكل میدهند و
از نو بازسازی میشوند.
بنظر شوگارت (Shugart) انقلاب يك دگرگونی و دگرديسی بنيادی است و يك
تقسيم و توزيع دوباره سرچشمههای اقتصادی را بدنبال دارد. دگرگونیهای
ناگهانی در ستيز با دگرگونیهای تدريجی در نتيجه اصلاحات و برنامه
تغييرهای قانونی قرار دارند. يك انقلاب نبايد حتما با بكارگيری زور و
قهر دسته جمعی مردم همراه باشد و میتواند بصورت آرام روی دهد. اما
انگاره اساسی انقلاب اتحادهای فراگير و گسترده مردم است كه يك
سازماندهی خودانگيخته و ناگهانی دستهای از انسانهای ناراضی را میطلبد
كه به نخبگان كنونی سياسی و اجتماعی تعلق ندارند.
آيرينگ فچر (Iring Fetscher) از يك سری متغيرهايی سخن میگويد كه در
كنار ثابتهای انقلابها، اين انقلابها را بطور نمونه واری از يكديگر
جدا میكند. بنابر نظر فچر انقلابها را میتوان در سنخهای انقلابهای
بورژوايی ، انقلابهای پرولتری ، انقلابهای روشنفكری و انقلابهای مديران
دسته بندی كرد.
ماتيو اس شوگارت انقلابها را از نظر مقولهای چنين دسته بندی میكند:
نخست آنكه او انقلابهايی را كه در جوامع سنتی و جوامع نيمه مدرن روی
میدهند، از يكديگر و از انقلابهايی كه در جوامع مدرن روی میدهند، جدا
میكند. دوم آنكه شوگارت انقلابها را بر اساس ابزار بكار برده شده در
آنها به انقلابهای خشونتبار و انقلابهای مسالمت آميز تقسيم میكند. و
سوم آنكه اين انقلابها بر اساس اهداف آنها به انقلابهای بورژوايی ،
پرولتری ، اسلامی و غيره از هم تفكيك میگردند.
در اينجا بايد ياد آوری كرد كه يك نظريه كه در باره انقلاب تدوين
میشود، اگر بخواهد معتبر باشد، بايد به سه پرسش اساسی پاسخ دهد.
١. زير چه شرايطی اساسا انقلاب روی میدهد؟
٢. يك انقلاب چه روند نمونه واری را از سر میگذراند؟
٣. چه تاثيرات كوتاه مدت و بلندمدتی يك انقلاب برای دستگاه سياسی در يك
كشور برجای میگذارد؟
اگر از نظر تاريخی بخواهيم بحث كنيم ، پژوهش و بررسی انقلابها در درجه
نخست روندهای حركت نمونه وار انقلابهای بزرگ را در برميگيرد و سپس قويا
به پرسشهايی مانند انگيزه ها، علتها و دلايل انقلاب میپردازد. تازه
در يكی دو دهه گذشته تاثيرات انقلاب مورد پژوهش و بررسی دانشمندان غربی
قرار گرفته است. در دهههای بيست و سی سده بيستم پيش زمينههای
انقلابهای بزرگ از نظر دانش تاريخی و جامعه شناسی مورد بررسی قرار
گرفت. همزمان با اين بررسیها يك تمايل بسوی عموميت دادن و برداشت كلی
از روندهای همانند حركت انقلابها بچشم میخورد و اين پژوهشگران از دقيق
كردن جزئيات روند اين انقلابها بسود يك برداشت كلی چشم میپوشند و يك
خط كلی روند حركت انقلابها را ترسيم میكنند، كه چنين است: نخست
آنكه برابر نظر گلد استون (Goldstone) اكثريت روشنفكران پشتيبانی خود
را از دستگاه سياسی میبرند و خواستار اصلاحات همه جانبه میشوند. دوم
آنكه در نتيجه يك بحران فراگير و گسترده نخبگان حاكم میكوشند،
انتقادها را بوسيله يك اصلاحات نيمه تمام و دودلانه پاسخ دهند. سوم
آنكه انقلاب اصلی در پيامد يك بحران اضطراری اقتصادی و سياسی بوجود
میآيد كه نتيجه شكست رژيم پيشين در زمينه اقتصادی و سياسی است. چهارم
آنكه در اين بحران ، تظاهرات ناگهانی آغاز گشته و تا يك انقلاب كه به
سرنگونی رژيم پيشين میانجامد، ادامه خواهد يافت. پنجم آنكه پس از
انقلاب و بقدرت رسيدن انقلابيون ، اختلافاتی در صفوف اين انقلابيون كه
تا ديروز با يكديگر متحد بودند، بروز میكند. و ششم آنكه پس از انقلاب
نخست اصلاح گران ميانه رو قدرت را بدست میگيرند، اما غالبا در روند
بعدی تندروها اصلاح طلبان ميانه رو را به كناری زده و قدرت را از آن
خود میكنند.
ساموئل هانتينگتون با توجه به روند شكلگيری و پيروزی انقلابها، ميان
"انقلابهای غربي" و "انقلابهای شرقي" تفاوت میگذارد. انقلابهای غربی
بنابر نظر هانتينگتون از پايتخت آغاز گشته و حاملين آن نخبگان جامعه
هستند كه عليه يك رژيم تضعيف شده كه ابزارهای زور كمی مانند ارتش و
پليس در دست دارد، بپا میخيزند، رژيم را بكناری میزنند و سپس انقلاب
به سراسر كشور گسترش میيابد. دوم انقلابهای شرقی هستند كه با عمليات
چريكی از روستاها آغاز گشته و سپس بصورت يك جنبش تودهای در میآيد كه
نظاميان و قدرتمندان حاكم را در يك جنگ داخلی به زانو در میآورند و در
پايان رژيم حاكم را در پايتخت سرنگون میكنند.
روبرت اچ ديكس (Robert H. Dix) به سنخ شناسی هانتينگتون ، سنخ آمريكای
لاتينی انقلاب را میافزايد كه اگرچه با جنبش چريكی آغاز میگردد، اما
توان به جنبش در آوردن دهقانان را ندارد، بلكه در شهرها به يك جنبش
هواداری در ميان مردم گره میخورد و بدنبال آن سرنگونی رژيم را حتمی
میسازد.
همچنين در باره چرايی پيدايش دگرگونیهای انقلابی ما نمونههای توضيحی
گوناگونی را در دست داريم كه در دو بعد متفاوت حركت میكنند:
١. توضيح گستره انقلابها: برابر اين نظريه ، انقلابها بيانگر باورهای
مدرنيته هستند؛ يعنی اين باور كه كنترل و يا دگرگونی محيط زيست از
اختيارات انسان است و اين انسان نه تنها توانايی كنترل و دگرگون كردن
محيط زندگی خود را دارد، بلكه حتی از حق آن نيز برخوردار است. پيامد و
نتيجه منطقی اين باور اينست كه انقلابهای واقعی ، انقلابهايی در جهت
پيشرفت هستند، يعنی در جهت خدمت به آزادی انسان صورت میگيرند. بموازات
اين امر كه انقلابها از اواسط سده نوزدهم بوسيله ماركس و انگلس و
پيروان آنها تعريف شده اند، مقوله پيشرفت كه در الگوی انگلس كاركرد
ويژهای در مراحل تاريخی دارد، خود را بر كرسی نشانيده است. انقلاب
برابر اين الگو به دگرگونیهايی گفته میشود، كه سرمايه داری را به جای
فئوداليته برجای بنشاند، يا سوسياليسم را بر سرمايه داری پيروز گرداند.
بنابراين انقلاب در اين الگو تنها به انقلابهای بزرگ گفته میشود،
مانند انقلابهای انگلستان ، فرانسه ، آمريكا، روسيه و چين.
در روند سده بيستم اما سرنگونیهای بسياری بوجود آمد كه اگرچه
ويژگیهای انقلاب را دارند، اما آنها را نمیتوان در اين طرح جای داد.
مهمترين مثالها برای اين مورد بقدرت رسيدن نازیها در سال ١٩٣٣ ميلادی
، انقلاب ١٣٥٧ خورشيدی ايران و "انقلابهای آرام" ١٩٨٩ در اروپای شرقی
بود.
بنابراين پيش زمينهای كه من ارائه كردم ، جای هيچ شگفتی نيست ، كه
موضوع پژوهش يعنی انقلاب ، هرگز نمیتواند بشيوه يكسان مورد بررسی قرار
بگيرد. بسياری از نظريههای كلاسيك براستی موضوع و مقوله "انقلابهای
بزرگ" و پيشرفته را بررسی میكنند. برخی ديگر اما چشم انداز نظريه خويش
را بسوی "انقلابهای جديد" میگشايند و در پايان انقلابهايی وجود دارند
كه آنها را بايد در زيرمجموعه كل انقلابها مورد بررسی قرار داد.
٢. توضيح گستره بر آوردي: هر انقلابی صرفنظر از اينكه از چه سنخی باشد،
دستكم دو پيشنهاده اساسی دارد: نخست آنكه انسانهای بسياری در يك حالت
انقلابی از "وضع موجود" ناراضی هستند و ديگر آنكه اين انسانها بايد
بگونهای خود را سازمان بدهند تا بتوانند اهداف خويش را حتی عليه
مقاومت دستگاه موجود دولتی به كرسی بنشانند. در انقلابها تمايل به هردو
اين پيشنهادهها بچشم میخورد و اين دو ويژگی الگويی آنها بشمار
میرود. يك گروه از نظريه پردازان بدنبال يافتن پاسخ برای اين پرسش
میروند، كه زير چه شرايطی نارضايتی انسانها به حدی میرسد كه آنها
خويش را از نظر سياسی سازمان بدهند تا بتوانند دگرگونیهای ژرف را پديد
بياورند. برابر اين ديدگاه ، پرسش سازماندهی و سرچشمههای مالی نقش
درجه دوم را بازی میكند و بطور خودانگيخته بوجود میآيد، زمانی كه
نارضايتی مردم به اوج خود رسيده باشد. نظريه ماركس در باره فقر و بی
چيزی روزافزون طبقه كارگر مثال خوبی برای اين سنخ از نظريه هاست. گروه
ديگر بر اين باور است كه انسانها میتوانند، شرايط بهتری را تصور كنند،
كه در آن وضع و موقعيت آنان بهتر از وضع موجود خواهد بود. از اين
ديدگاه پرسش اساسی اينست كه در چه شرايطی درجه سازماندهی و نيروی
مخالفت چالشگران وضع موجود نيرويی تبديل میشود تا بتواند نظم پيشين را
از ميان بردارد. نظريه "به جنبش در آوردن سرچشمه ها" از چارلز تيلی
(Charles Tilli) مثال خوبی برای اين مورد است
جيمز سی ديويس و تد گار (Ted Gurr) دو نظريه پرداز بزرگی هستند كه
مقوله نارضايتی را در همه انقلابها مورد بررسی قرار دادهاند. آنها
نظريه ناكامی و بی بهره گی انسانها را در انقلاب پی ريختهاند كه باور
شناخت در روانشناسی دلسردی _خشونت را كشف كرده است كه برابر آن نظر،
دلسردی به خشونت میانجامد. برابر اين ديدگاه انسانها آنگاه دست به
شورش و انقلاب میزنند، كه موقعيتهای روانشناختی فردی تغيير میكند و
نيرويی اين انسانها را از رسيدن به خواسته هايشان بازمی دارد و بدين
ترتيب آنها دلسرد میشوند. دلايل اينگونه دلسردی يا ناكامی و بی بهره
گی میتوانند تاثيرات درازمدت روندهای نوسازی و شهرنشينی در جامعه
باشند يا تاثيرات كوتاه مدت مانند بحرانهای اقتصادی و يا همچنين دلايل
بسته بودن راههای ترقی اجتماعی بروی قومهای مختلف يا گروهها و اقشار
ويژه اجتماعی. بنابراين بنظر ديويس بر آورده نشدن خواستهها و نيازها
همانطور كه پيشتر در منحنی ديويس نشان داده شد، دلايل اصلی بروز انقلاب
بشمار میروند. برای گار مرحله سخت و بحرانی در آن نقطهای آغاز
میگردد كه يك جدايی ميان خواستههای تودههای مردم و امكانات واقعی
دستگاه سياسی برای بر آوردن آنها پيدا میشود. برای اين دانشمندان ،
وظيفه پژوهش و بررسی سياست شناسی و جامعه شناسی اينست كه شكلهای
اقتصادی ، اجتماعی و سياسی پديده بحران را در جامعه بررسی كنند؛ يعنی
علل و عواملی كه در تغييرات اجتماعی ، موقعيت روانی تودههای مردم را
برهم میزند، آشكار سازند.
همچنين در بررسی بر آوردی انقلاب كه برمبنای به جنبش در آمدن سرچشمهها
تدوين شده اند، بايد از نامهايی مانند چارلز تيلی ، آرتور ال استينچ
كومب (Arthur L. Stinchcomb) ، امان (Amman) و ساموئل ال پاپكين
(Samuel L. Popkin) نام برد.
در ديدگاه آنان دگرگونیهای انقلابی شكل تشديد شده مبارزه گروههای
اجتماعی برای رسيدن به ارزشهايی فرمانروايی ، امنيت و رفاه است كه از
حد مسالمت آميز و قانونی چارچوبهای دستگاه سياسی موجود فراتر میرود.
جنگ، نوسازی اقتصادی ، شهرنشينی ، دگرگونی در دستگاه ارزشها و يا
تاثير ايدئولوژیها كار را بدانجا میكشد كه شدت و حدت اختلافات
اجتماعی افزايش میيابد. همچنين درجه سازماندهی گروههای اجتماعی و
سرچشمههای مالی و انسانی كه آنها در اختيار دارند، به دگرگونی انقلابی
ياری میرساند. و مكانيسمهای عادی و روزمره حل اختلافات كه از سوی
دولتها بكار گرفته میشوند، نمیتوانند چنين ستيزههای شديد اجتماعی را
تاب بياورند و دستگاه سياسی در نتيجه آن دوپاره میگردد. بدنبال آن
گروههای خودمختار و مستقلی تشكيل میگردند كه از سرچشمههای سياسی ،
مالی ، سازمانی و نظامی بهره مند و برخوردار هستند كه تاثير خود را بر
نهادهای ويژه سياسی يا نظامی برجای میگذارند. يك حل اختلاف بشيوه
خشونت آميز و تقسيم كشور به دوپاره پيامد اين راه است.
ماركس و بدنبال او رزا لوكزامبورگ و كائوتسكی در انقلابها پديده
دورانساز تاريخی را میديدند كه پيامد ضرورت ناشی از دگرگونیهای اساسا
اقتصادی ، اجتماعی بود كه لزوما به دگرگونیهای سياسی و ساختار
فرمانروايی میانجامد و دليل اصلی آن را نارضايتی اقشاری میدانستند كه
از امتيازهای اقتصادی ، اجتماعی و سياسی بی بهره هستند. بارينگتون مور
(Barrington Moore) ، تدا اسكوك پول (Theda Skocpol) و ساموئل
هانتينگتون از آن دسته نويسندگانی هستند كه به ديدگاه سرچشمههای
انقلابهای بزرگ باور دارند. آغازگاه حركت مور تشخيص اين امر است كه
جوامع انسانی همواره در يك ستيزه در چند سطح در ميان گروههای اجتماعی
بسر میبرند. اين ستيزهها تنها بوسيله هنجارها و ارزشها و
ايدئولوژیها و همچنين زور دولتها در حالت كيش نگاه داشته میشوند، و
البته در روند نوسازی اجتماعی دگرگون میشوند. مور سه سنخ روندهای
نوسازی را از هم جدا میكند:
الف _ سنخ غربی نوسازی كه پيامد آن انقلاب بورژوايی است و باز سرمايه
داری و دمكراسی نتيجه آنست.
ب _ سنخ ديگری كه در آن انقلاب بورژوايی شكست میخورد و جامعه بسوی
تماميت خواهی و فاشيسم تحول پيدا میكند.
ج _ سنخ شرقی كه پايههای آن بر انقلاب دهقانان استوار است و يك رژيم
كمونيستی پيامد آنست.
اينكه يك جامعه ويژه چه راهی را برمی گزيند، بنظر مور بستگی كامل به
همراهی يا ستيزه طبقات و گروهها و اقشار اجتماعی دارد. اگر بورژوازی و
زمينداران كوچك يا بورژوازی و زمينداران بزرگ روند نوسازی اجتماعی را
تعيين كنند، پيامد آن يك انقلاب بورژوايی با نتيجه سرمايه داری و
دمكراسی است. اگر زمينداران بزرگ و ديوانسالاری دولتی نقش غالب را در
روند نوسازی بازی كنند و از همين رو انقلاب بورژوايی شكست بخورد، آنگاه
راه برای تماميت خواهان هموار خواهد شد. اگر زمينداران بزرگ و
ديوانسالاری دولتی جلو روندهای نوسازی را بگيرند، آنگاه بنظر مور
انقلابهای دهقانی و بدنبال آن رژيمهای كمونيستی از راه خواهند رسيد.
اسكوك پول نظريه خود را بر نظريه مور استوار میسازد و آن را بسوی يك
نظريه ساختاری انقلابها تكامل میدهد. ديدگاه اسكوك پول اساسا بر
ساختارها و نهادها و اهداف متغير دولتی و تاثيرات بين المللی و ساختار
جامعه دهقانی ، انسجام ارتش و نيروهای نظامی و همچنين نخبگان بورژوازی
متمركز است. بنظر اسكوك پول انقلابهای بزرگ اجتماعی تنها در جوامع
دهقانی و ديوانسالارانه روی میدهند و آنهم زير شرايطی كه:
الف _ دولت و كشور مزبور زير فشار بين المللی قرار داشته باشد و ناگزير
باشد، سرچشمههای مالی فراوانی را در رقابت بين المللی و خنثی كردن
فشار بين المللی هزينه كند.
ب _ جامعه دهقانی از يك خودمختاری بهره مند باشد و يك سازماندهی گسترده
داشته باشد. و
ج _ پويايی انقلابی بوسيله نخبگان پيموده شود و آنها با مخالفت خود
دولت را فلج كنند.
در نيمه نخست سده بيستم ، روسيه و چين آخرين "انقلابهای بزرگ" را تجربه
كردند. خوشبينی نسبت به پيشرفت اما در ستيز با "انقلابهای جديد" قرار
دارند كه بعنوان واكنشی نسبت به مدرنيته صورت گرفتهاند. در اينجا بايد
نارضايتی طبقه متوسط را بعنوان يكی از عناصر بزرگ توضيحی برای ناسيونال
سوسياليسم (نازيسم) آلمان در نظر گرفت.
برای مثال سيمور ام ليپست (Seymour M. Lipset) از فاشيسم بعنوان "تجربه
طبقه ميانی " نام میبرد. در اين توضيح بويژه طبقه متوسط سنتی بعنوان
بازنده و قربانی روندهای دگرگونی در جوامع مدرن در نظر گرفته میشود.
اين اقشار ميانی سنتی خود را از نظر سياسی از دو سو در تنگنا میديدند:
نخست از سوی سازمانهای كارگری سوسياليستی و دوم از سوی سازمانهای
بزرگ اقتصادی و نمايندگان آنان در سياست. افزون بر اين پايين آمدن درجه
رشد اقتصادی كه پيامد بحران و ركود اقتصادی جهانی بود، اين احساس قرار
گرفتن در تنگنا را در طبقه سنتی ميانه تشديد میكرد و همين امر موجب
روی كار آمدن فاشيسم در آلمان گشت. بنظر تئودور گايگر (Theodor Geiger)
اين "در تنگنا قرار گرفتن سرمايه داران مياني" دليل اصلی آمادگی روانی
خرده بورژوازی برای انجام كارهای راديكال و راديكاليسم سياسی اين قشر
بود. بنابراين انقلاب فاشيستی و نازيستی بعنوان يك پديده ناب سياسی
مطرح میگردد؛ چرا كه اين انقلاب هيچ دگرگونی راديكالی در زمينه مالكيت
بر ابزار توليد بوجود نياورد.
فرد هاليدی نيز نارضايتی بخشهای ميانی و سنتی جامعه ايران را در اثر
روندهای نوسازی شتابان اجتماعی در زمان شاه دليل اصلی و اساسی انقلاب
ايران در سال ١٣٥٧ میداند. "ايدئولوژی اسلامی عليه تلاشهای دو گروه
اجتماعی است: اين (ايدئولوژي) عليه قدرت سرمايه داران بزرگ زير نام
مبارزه با فساد و نامردمی بپا میخيزد، اما همچنين عليه خواستهای طبقه
كارگر منسجم میگردد."
بسام تيبی (Bassam Tibi) همانند فرد هاليدی دوباره اسلامی كردن جامعه
را بيان مقاومت فرهنگی عليه نوسازی از بالا و زير فرمان شاه و بدون
شالوده اجتماعی میداند كه پيامد آن بويژه پايين آمدن نقش دهقانان و
بازار در جامعه بود. بنظر تيبی نارضايتی هم در روشنفكران غربگرا بالا
میگرفت كه خواستار آزادیهای سياسی بودند و هم در گروهها و بخشهای
سنتی جامعه مشهود بود كه در روند نوسازی اهميت خود را از دست میدادند.
اشكال جديدتر انقلاب را میتوان «انقلابهای آرام» در سال ١٩٨٩ در
اروپای شرقی برشمرد. اگرچه هنوز يك تحليل همه جانبه و گسترده در باره
اين انقلابها صورت نگرفته است ، و بسياری از پژوهشگران واژه «انقلاب»
را برای دگرگونیهای سال ١٩٨٩ بكار نمیبرند، جهت گيری تلاشهای
تحليلگرانه بيشتر معطوف به شكلگيری و سازمانيابی اپوزيسيون در اين
كشورها و به جنبش در آوردن سرچشمههايی میباشد، كه بوسيله آن گروههای
اپوزيسيون رژيمهای سوسياليستی را از قدرت بركنار كردند. در مورد تحليل
انقلابها در اروپای شرقی بايد گفت كه جنبشهای آزاديخواهانه در اين
كشورها پيش شرطهايی بودند كه اپوزيسيون بنحو پيروزمندانهای از آنها
بهره برداری كرد. انقلابهای اروپای شرقی نشان دادند كه توضيحات و
تحليلهايی كه تنها بر مبنای فاكتور نارضايتی باشند، برای انقلاب كافی
نيستند. و همانطور كه وايتمن (Weitman) ياد آوری كرده است ، اگر
گورباچوف روند اصلاحات را در شوروی آغاز نكرده بود، اين نارضايتیها
نمیتوانستند عرصه بروز بيابند.
|
جمعبندی بخش نخست
|
اگر من بخواهم پيش شرطهای اصلی
انقلابها را از اين گستره ادبياتی كه در بالا مورد استفاده قرار داده
ام ، برشمارم ، میتوان عواملی را كه يك تركيب ويژه و مشخص از شرايط
پكشی (انفجاري) و تحولات راديكال را پديد میآورند بصورت زير جمعبندی
كرد:
١. پيش شرطهای اقتصادي: مانند رشد درازمدت ، كه بوسيله يك بحران كوتاه
مدت شكسته میشود، ناموزونی در توليد و توزيع در آمدها، آشفتگی در
سياستهای مالی و پولی دولتی ، فقر روزافزون و تفاوت آشكار در آمدها.
٢. پيش شرطهای اجتماعي: بسته بودن تاكنونی و باز شدن ناگهانی چرخه
نخبگان و سر آمدان ، بالا و پايين رفتن تند و شتابان طبقات اجتماعی.
٣. پيش شرطهای رواني: ناهمسازی و ناهمخوانی خواستهها و امكانات موجود
برای رسيدن به آنها، نااطمينانی ، نبود اعتماد و دلسردی.
٤. پيش شرطهای انديشگي: كشمكش اسطورههای اجتماعی ، فلسفه اجتماعی
انتقادی و بيگانگی روشنفكران با قدرتمندان.
٥. پيش شرطهای عمومی سياسي: دستگاه حكومتی ناتوان ، دوپاره شده و
سركوبگر و قهر آميز.
اگر تركيبی از تنها چند عامل بالا وجود داشته باشد كه به ضمير خود آگاه
مردم برسد كه وضعيت موجود را با برافروختگی حس كنند و بسوی انقلاب
برانگيخته شوند و اگر در كنار آن چشم انداز تحولات راديكال وجود داشته
باشد، كه يك برنامه اصلاحی و انقلابی مردم پسند را ارائه كند و يك
رهبری تازه نيز موجود باشد، كه مورد اعتماد اقشار گسترده مردم قرار
بگيرد، آنگاه امر انقلاب تنها به كاركرد رهبری موجود رژيم بستگی دارد
كه انقلاب را خنثی كند يا بوسيله آن از ميان برود.
(بخش اول)
(بخش دوم)
|
|