مقاله های فلسفه سیاسی   |  مقاله های سیاسی   |  مقاله های ادبی   |  یادداشتها
شکوه محمودزاده (زاده سال ۱۳۴۲ تهران) دارای مدرک فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه FU برلین و کارشناس ارشد فلسفه سیاسی و روابط بین‌الملل است.
ایمیل تماس: schokouhm@yahoo.de

  ....

رساله دکترای  جواد کاراندیش
 عنوان:
State and Tribes in Persia 1925-1919
  ....
دوران جنگ‌های زنجیره‌ای (بخش دوم)

شیطان شر می‌اندیشد و خیر می‌آفریند
۲ اسفند ۱۳۸۳ - ۲۰ فوریه ۲۰۰۵
....

»  پيشگفتار
»  وقایع نگاری جنگ‌های از پیش اعلام شده‌ی آمریکا  
»  جنگ و حقوق بین المللی  
»  صحنه آرایی‌ها و صحنه سازی‌های تبلیغات جنگی آمریکا  
 
پيشگفتار
گابریل گارسیا مارکز اثر درخشان و ماندگاری دارد، بنام "وقایع‌نگاری یک جنایت از پیش اعلام شده" ، که در آن او روح جنایت و جنگ را می‌شکافد. نام این رمان بسیار بجا گزینش شده است، زیرا موضوع رمان اینست، که جنایتی، اتفاقا بدلیل آنکه از پیش اعلام شده است، روی می‌دهد. این جنایت به کتمان حقیقت از سوی دختری برمی‌گردد، که بدلیل نداشتن بکارت در همان شب عروسی توسط شوهرش به خانواده خویش بازپس فرستاده می‌شود. و او زیر فشار برادرانش به دروغ می‌گوید، که پیش از ازدواج با پسری از آشنایان همخوابگی کرده است. پس از آن برادران دختر در همه دهکده جار می‌زنند، که آن پسر را خواهند کشت و به تهیه کارد برای قتل مشغول می‌شوند.
حرکت رمان زیر قلم توانای مارکز، این اعلام جنایت از پیش را، به دو دلیل از نظر روانشناختی برای ما توضیح می‌دهد. نخست آنکه برادران دختر برای نیرو و قوت قلب دادن به خود و بدست آوردن اطمینان و یقین از عمل خود در آینده، این جنایت را از پیش اعلام می‌کنند؛ و دوم آنکه بدلیل محبوبیت آن پسر در دهکده، می‌بایستی همه مردم دهکده مرعوب و ترسانده شوند، تا نتوانند جلو این جنایت را بگیرند. نکته سومی هم وجود دارد و آن اینست، که در روند اعلام این جنایت، می‌بایستی کتمان حقیقت از سوی دختر؛ که برادران ناگفته آن را حس می‌کنند، پوشانیده شود، تا این جنایت از نظر حقوقی نیز پسندیده جلوه کند. بی‌قدرتی ارادی و غیرارادی قانون و مردم پیامد این جنایت است و مردم و دستگاه حقوقی آگاهانه یا ناآگاهانه و خودآگاه یا ناخودآگاه از مسئولیت خویش در برابر این جنایت می‌گریزند تا چهره و آبروی همیشگی خویش را حفظ کنند. جنایت برابر نقشه روی می‌دهد و دهکده، که اینک زخم ژرفی برداشته، وانمود می‌کند، که مانند گذشته به زندگی عادی خویش ادامه می‌دهد.
در اینجا منظور من از این حکایت نه تشریح زیبایی شناسانه اثر مارکز، بلکه بیان هدف سیاسی پنهان در آنست، زیرا می‌توان و باید جنگ‌های جدید زنجیره‌ای آمریکا از سال ١٩٩١ را جنگ‌هایی از پیش اعلام شده عنوان کرد، که با کتمان حقیقت؛ یعنی کتمان انگیزه‌ها و نیات و هدف‌های واقعی آمریکا و با شعارهای بسیار گیرا و فریبنده مانند آزادی و دمکراسی آغاز می‌شوند. این جنگ‌ها یک دوره اعلام از پیش را دارند، که در آن جریان و روندهای گفتگوهای دیپلماتیک بچشم می‌خورند و در زیر نگاه افکار عمومی جهانی صورت می‌گیرند و بموازات و همزمان با آت تدارکات لجستیکی و آماده سازی نظامی و گسیل ارتش به جبهه‌های جنگ در جریان هستند و سرانجام پس از اتمام حجت‌های سخت و خشن نبرد آغاز می‌شود و جامعه جهانی مات و مبهوت از قدرت آمریکا و اهدافش، خیره به صفحه تلویزیون، میدان جنگ را نگاه می‌کند. این روندها ویزگی جنگ‌هایی هستند، که آمریکا در سال ١٩٩١ علیه عراقريال در سال ١٩٩٩ علیه یوگوسلاوی، در سال ٢٠٠١ علیه افغانستان و در سال ٢٠٠٣ دوباره علیه عرق بکار گرفت.
هدف من در این مقاله‌ها اینست، که برابر روش شناسی ماکس وبر در سنخ شناسی او از نمونه‌های آرمانی فرمانروایی، اینبار نمونه‌های آرمانی و کلاسیک سیاست خارجی آمریکا را نشان دهم و در این زمینه مورد عراق، نمونه آرمانی و کلاسیک بسیار جالبی از روندهای جنگی آمریکا را در اختیار ما قرار می‌دهد. بکارگیری زیرکانه و حیله‌گرانه رسانه‌های همگانی از سوی آمریکا و اعلام از مدت‌ها پیش و تکرار دائمی این جنگ و لزوم آن، در جهت آماده سازی افکار عمومی بین المللی برای یقین و حتمی دانستن این جنگ بود. جنگ‌های گذشته و آینده آمریکا نیز برابر این طرح و الگو حرکت کرده و می‌کنند؛ یعنی ترساندن و مرعوب کردن دشمن و ترغیب و راضی کردن ملت خود و حتمی کردن وقوع این جنگ‌ها برای افکار عمومی جهانی. اما این سیاست بدون خطر نیست و همواره هم نمی‌تواند بکار گرفته شود، زیرا نیروهای دیگر هم از روش‌های صحنه آرایی و صحنه سازی آمریکا در این نمایش قدرت برتر نظامی آمریکا بهره خواهند گرفت و آن را در آینده با پیروزی کمتر یا بیشتر بکار خواهند بست.

وقایع نگاری جنگ‌های از پیش اعلام شده‌ی آمریکا
جنگ کنونی در عراق در مارس ٢٠٠٣، کاملا با برنامه و نقشه از پیش آماده شده‌ی آمریکا آغاز شد. هنگامی که اتمام حجت آمریکا به عراق اعلام شد، یعنی زمانی که جرج دبلیو بوش به صدام حسین آخرین مهلت را برای ترک عراق و رفتن به تبعید داده بود، نخستین بمباران‌های سنگین هوایی برروی بغداد آغاز گشت. هدف این بمباران‌ها این بود، که مراکز قدرت رژیم عراق را از کار بیندازد و یا دستکم حوزه و امکان عمل ارتباطی آنها را محدود کند. پیش از آغاز جنگ، رسانه‌های همگانی جهانی بی‌صبرانه در انتظار نخستین نشانه‌های آغاز نبرد بودند. در آن روزها جو عمومی غیرعادیی بر فضای سیاست جهانی حاکم بود و این حس به آدمی دست می‌داد، که هر آن ممکن است، جنگ آغاز گردد و هنگامی که جنگ آغازشد، تو گویی رسانه‌های همگانی، که بی‌صبرانه منتظر آن بودند، از درد زایمان فارغ می‌شدند.
نخستین حمله در گرگ و میش صبح ٢٠ مارس ٢٠٠٣ روی داد و آمریکایی‌ها با پرتاب بمب‌های باصطلاح "هوشمند" ، که هدف را بدقت نابود می‌کند، حمله را آغاز کردند. درصد این که در سال ١٩٩١ برای نخستین بار علیه عراق بکار گرفته می‌شد، ١٠% همه بمب‌های آمریکا بود، اما اینک تعداد این بمب‌های "هوشمند" در زرادخانه آمریکا چندین برابر شده بود. دوروز پیش از آغاز جنگ، واشنگتن پایان زمان دیپلماسی را اعلام کرده بود. و این بدین معنی بود، که اکنون زمان جنگ فرارسیده است. نمی‌توان از این روشن‌تر دریافت، که جنگ، دوباره در روابط بین‌المللی بصورت "ادامه سیاست با ابزار دیگر" ، که کلاوزویتس آن را در سده نوزدهم و زیر تاثر جنگ‌های ناپلئونی فرموله کرده بود، درآمده است. مدت‌ها بود، که پیش زمینه‌ها و آماده سازی‌ها برای جنگ از سوی آمریکایی‌ها و همچنین از سوی عراقی‌ها صورت گرفته بود. در همه کشورهای حاشیه خلیج فارس ٢٥٥٠٠٠ سرباز آمریکایی و ٤٥٠٠٠ سرباز انگلیسی مستقر شده و در نبرد شرکت کردند، که از سوی ناوهای هواپیمابر آمریکا در خلیج فارس و دریای سرخ پشتیبانی می‌شدند.
در عرصه دیپلماسی، آغاز جنگ به هفته‌ها مبارزه میان آلمان و فرانسه و روسیه و چین؛ که راه حل نظامی را رد می‌کردند از یکسو، و آمریکا و انگلستان و استرالیا؛ که خواستار راه حل نظامی بودند از سوی دیگر، پایان داد. روشن‌ترین و بارزترین نماد بی‌قدرتی سازمان ملل و انتقال قدرت آن به پنتاگون و کاخ سفید، این بود که کالین پاول اصلا در جلسه پایانی شورای امنیت حضور نیافت و وزیران خارجه کشورهای آلمان و فرانسه و روسیه را با بحث‌های خود تنها گذاشت.
در گرماگرم هفته‌های پیش از جنگ، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها از این امر فاصله گرفتند، که به جنگ علیه عراق، بوسیله یک قطعنامه شورای امنیت مشروعیت ببخشند؛ زیرا آنها می‌دانستند، که در شورای امنیت اکثریت نخواهند داشت و بویژه اینکه، فرانسه اعلام کرده بود، که این قطعنامه را وتو خواهد کرد. آمریکایی‌ها البته به آلمان و فرانسه و روسیه و چین دلداری می‌دادند، که سازمان ملل در مسائل و مشکلات پس از جنگ نقش مهمی بازی خواهد کرد. اما این دلداری بمعنای تمسخر سازمان ملل و جامعه جهانی بود. و اتفاقا این چشمداشت بیجای آمریکایی‌ها، مناسبات جدید قدرت در جهان را آشکار می‌کرد، مناسباتی که آمریکا در آن تعیین می‌کند، که چه کسی باید از صحنه سیاسی بیرون رود و چه کسی باید بماند و چه کسی مسئول جمع آوری آوار جنگی است.
پیش از آغاز نبرد، طرفین جنگ به برخ کشیدن نیرو و اراده خویش پرداختند و می‌خواستند دیگری را بترسانند. برای این هدف آمریکایی‌ها برتری فنی و نظامی خود را با ناوهای هواپیمابر و بمب افکن‌ها و موشک‌های خود برخ می‌کشیدند و رژیم عراق به رژه سربازان انتحاری خویش می‌بالید. تکنولوژی نظامی روسی، که عراق آن را در جنگ با آمریکا در سال ١٩٩١ بکار گرفت، اینک اهمیت خود را از دست داده بود؛ دیگر موشک‌های عراقی بکار نمی‌آمد، بلکه می‌بایستی مردان نقاب دار در صحرا آمریکایی‌ها را بترسانند و از حمله بازدارند. و این یک نشانه روشن بود، که عراق اینبار راهبرد جنگ ناقرینه را در پیش می‌گرفت و نه مانند سال ١٩٩١ ، که صدام حسین می‌اندیشید، می‌تواند در جنگ قرینه پیروز شود.
جنگ‌های کلاسیک میان کشورها با اعلام جنگ آغاز می‌گشتند. پیش از آغاز جنگ یک مرحله کوتاه سربازگیری وجود داشت، در حالیکه تهدید جنگ روزبروز به عمل جنگ نزدیک تر می‌شد. در این جنگ‌های کلاسیک میان اعلان عمومی خواست سیاسی برای جنگ و آغاز واقعی نبردها، زمانی در حدود چند هفته وجود داشت. این زمان چندهفته‌ای بطورکلی زمان شتاب بخشیدن دراماتیک به تصمیم گیری‌های سیاسی بود و سیاست در آن با شتاب بسیار بالا عملی می‌شد. این امر اکنون دیگرگون شده است. جنگ‌هایی که آمریکا بعنوان یک ابرقدرت براه می‌اندازد، از مدت‌ها پیش اعلام می‌شوند. بدین ترتیب آمریکا به دشمن خود فرصت می‌دهد، که به اراده سیاسی ایالات متحده تسلیم شود و اینچنین بکارگیری خشونت نظامی را اجتناب پذیر کند. این اعلام جنگ از مدت‌ها پیش در سال ١٩٩١ نیز وجود داشت. نخست آنکه، آمریکایی‌ها در آن سالها، صدام حسین را زیر فشار شدید دیپلماتیک قرار می‌دادند، سپس او را از نظر نظامی تهدید می‌کردند و در پایان با او یکسری اتمام حجت‌ها می‌کردند، که سربازان خود را از کویت بیرون بیاورد. تازه زمانی که این تهدیدها نتیجه بخش نمی‌نمودند و صدام حسین سرسختی اراده سیاسی خود را نشان می‌داد، با بکارگیری قطعنامه سازمان ملل متحد، باشگاه "متفقین" نبردها را آغاز کرد. جنگ کوزوو در بهار سال ١٩٩٩ و جنگ علیه رژیم طالبان در پایان سال ٢٠٠١ نیز برابر این الگو و نقشه حرکت می‌کردند.
جنگ آمریکا علیه عراق اینبار نیز برابر نقشه حرکت، مدت‌ها پیش از آغاز آن اعلام شده بود. اما اینبار مساله خلع سلاح عراق در میان بود؛ و هدف اصلی جنگ تغییر رژیم در عراق بود. جنگ می‌توانست روی ندهد، اگر صدام حسین به میل خویش به تبعید می‌رفت و یا توسط نیروهای دیگری سرنگون می‌شد. نه تنها جنگ آمریکا علیه عراق، بلکه حتی مناسبات دیپلماتیک آغازین آن پیش از شروع جنگ ژرفا ناقرینه بودند. آمریکایی‌ها پیش شرط‌هایی را دیکته می‌کردند، که بنظر آنان جنگ را اجتناب پذیر می‌کرد، و می‌گفتند که عراق باید تسلیم شود و ادعا می‌کردند که رژیم عراق زمان زیادی برای تسلیم شدن داشت؛ یعنی از آگوست ٢٠٠٢ تا مارس ٢٠٠٣ . می‌توان این مرحله کشاکش را بعنوان مرحله آهستگی در روندهای تصمیم گیری سیاسی فهمید، که سیاست در آن بگونه لاک پشتی حرکت می‌کرد.
در حالیکه مردم جهان پیش از هرچیز در ژانویه و فوریه ٢٠٠٣ روی تصمیم گیری سریع در باره جنگ و صلح حساب می‌کردند، این روندها در واقع آهسته گشتند و حتی به حالت سکون درآمدند. گردونه تکراری بازدید بازرسان سازمان ملل از عراق و گزارش‌های آنان در نیویورک، تعیین مهلت برای عراق، بازی دوگانه نمایش صبر و بی‌صبری آمریکایی‌ها، آمادگی روزافزون عراق برای اجازه بازرسی‌های دقیق تر و جامع تر از تاسیسات نظامی خود به سازمان ملل – اینها همه مقدماتی برای شکل‌گیری جنگ بودند، که در شکلگیری جنگ‌های کلاسیک کاملا غایب بودند. به جای آغاز تند و سریع جنگ پس از یک دوران کوتاه سربازگیری در جنگ‌های کلاسیک، اینبارها زمان دراز رویارویی دو اراده سیاسی متضاد در زیر نگاه افکار عمومی جهانی می‌نشست.
البته ضرورت‌های نیاز آمریکا به زمان طولانی برای استقرار ارتش خود در هزاران کیلومتر دورتر ار مرزهای خود، نقش بزرگی در این دوران میان اعلام جنگ و آغاز جنگ بازی می‌کرد. اگر در نظر بگیریم، که آمریکایی‌ها برای استقرار ٢٥٠٠٠ سرباز ارتش در منطقه خلیج فارس و دیگر تدارکات لجستیکی به زمان نیاز داشتند، آنگاه معنا و دلیل آهستگی روندهای سیاسی و دیپلماتیک را خواهیم فهمید.

جنگ و حقوق بین المللی
کارل فون کلاوزویتس زیر تاثیر جنگ‌های ناپلئونی، جنگ را بعنوان "یک کنش قهرآمیز، که اراده ما را به دشمن تحمیل می‌کند" تعریف کرده است. این تعریف کلاوزویتس، که اعتبار آن پس از پایان جنگ سرد و در دهه نود از سوی بسیاری از نظریه پردازان مورد تردید قرار گرفته بود، به ما یاری می‌دهد، که مشاهدات خود را از دگرگونی‌ها و دگردیسی‌هایی، که در نتیجه جنگ‌های زنجیره‌ای آمریکا از آغاز دهه نود بدینسو را بهتر بفهمیم، زیرا این جنگ‌ها کاملا با جنگ‌های کلاسیک قرینه میان کشورها تفاوت دارند و بمانند جنگ‌های ناپلئونی هستند، که در زمانی صورت می‌گرفتند، که قدرت فرانسه برابر قدرت مجموعه کشورهای دیگر اروپایی بود، و قدرت آمریکا نیز امروزه از مجموعه قدرت دیگر کشورها بیشتر است و در اینجاست، که تعریف کلاوزویتس دوباره اعتبار خود را می‌یابد و می‌تواند ویژگی دوران ما را مشخص کند.
کلاوزویتس با توجه به شرایط یک رویارویی قرینه و برابر به این نتیجه رسید، که جنگ با یک بیانیه بکارگیری قهر آغاز می‌شود. از اینجا و با این زمینه او تز سخت و برانگیزاننده خود را فرموله می‌کند، که هر جنگی نه با حمله، بلکه با دفاع آغاز می‌شود: "اگر ما در باره پیدایش جنگ فلسفی بیندیشیم، (می بینیم) که مفهوم اساسی جنگ نه با حمله ... نه با نبرد (بلکه) در اختیار گرفتن هدف مطلق است ... جنگ با دفاع آغاز می‌گردد، زیرا هدف اساسی بلاواسطه جنگ دفاع می‌باشد، زیرا دفاع و نبرد آشکارا یکی است."
تعریف حقوق بین المللی از جنگ در سده بیستم البته با تعریف کلاوزویتس خوانایی ندارد. حقوق بین المللی همواره جنگ تهاجمی را، که بنظر کلاوزویتس اصلا وجود ندارد، تحقیر می‌کند و برابر حقوق بین المللی تنها جنگ تدافعی، که بنظر کلاوزویتس تنها جنگ ممکن است، مجاز بشمار می‌رود. این تحقیر جنگ تهاجمی که در بیانیه‌های جامعه ملل پس از جنگ جهانی اول نگاشته شد، در اعلامیه سازمان ملل متحد پس از جنگ جهانی دوم، بعنوان ممنوعیت بکارگیری قهر و خشونت در یک کشور و حتی ممنوعیت بکارگیری قهر و خشونت در سیاست بین المللی تکامل یافت. اگر ما ماده ٢ اعلامیه جهانی سازمان ملل را بخوانیم، در آنجا واژه به واژه گفته می‌شود، که نه تنها جنگ تهاجمی، بلکه حتی تهدید به جنگ هم مخالف حقوق بین المللی است و برابر این ماده، جنگ آمریکا علیه عراق نه در مارس ٢٠٠٣، بلکه در سپتامبر ٢٠٠٢ آغاز شده بود، هنگامی که آمریکا خواست خلع سلاح عراق و تغییر رژیم در این کشور را با تهدید عملیات نظامی پیوند می‌داد. یک تعریف از جنگ، که نه تنها شامل بکارگیری خشونت، بلکه حتی شامل تهدید بکارگیری خشونت می‌شود، البته می‌تواند مرزهای جنگ و صلح را درهم بریزد، در جاییکه این مرزهای جنگ و صلح در دوران کنونی بهرروی نامشخص و نادقیق گشته‌اند. راهبرد جدید امنیت ملی آمریکا، که در سپتامبر ٢٠٠٢ منتشر شد، این درهم ریختگی مرزهای جنگ و صلح را بیش از پیش آشکار کرد. حتی اگر ما تعریف جنگ را به بیان و تهدید بکارگیری قهر محدود کنیم، روشن نیست، که آیا جنگ علیه عراق بواقع در مارس ٢٠٠٣ آغاز شده است. زیرا در همان پایان سال ١٩٩٨ که از کار بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل در عراق بوسیله رژیم صدام حسین جلوگیری شد و پس از آن این بازرسان عراق را ترک کردند، نیروی هوایی آمریکا و انگلیس با بمباران سنگین هوایی عراق پاسخ دادند. در چارچوب آنچه که "عملیات روباه صحرا" نامیده شد و چهار روز بدرازا کشید، نیروی هوایی آمریکا و انگلستان تقریبا به صد هدف حمله کردند. در اینجا تنها پای دفاع هوایی در میان نبود، بلکه همچنین کارخانه‌هایی که می‌توانستند، سلاح‌های کشتار جمعی تولید کنند، و لوله‌های نفتی و صنایع نفتی عراق مورد حمله نیروی هوایی آمریکا و انگلستان قرار گرفت. این حملات در سال‌های پس از آن – اگرچه نه با همان شدت – ادامه یافتند. بنابراین می‌توان گفت، که از دسامبر ١٩٩٨ از سوی آمریکا بیانیه خشونت نظامی بکار گرفته شده است، تا عراق را وادار سازد، که به اراده آمریکا تسلیم شود. این فرایند مرتبا از جانب برخی از مشاهده گران و تحلیلگران نادیده گرفته می‌شود، که می‌پندارند از زمان ریاست جمهوری بوش پسر یک تغییر بنیادی در سیاست آمریکا به عراق را تشخیص می‌دهند. جرج بوش پسر سیاست "مهار دوگانه" دوران کلینتون را نسبت به عراق، یعنی سیاست فشار دائمی نظامی را با شدت و حدت بیشتر ادامه داد. با اینحال می‌توان گفت، که سیاست جدید آمریکا در مورد عراق یک ویژگی سیاست حزب جمهوری خواه و افراطیون نومحافظه کار آنست و در اینجا ما تغییر بنیادی در سیاست خارجی آمریکا مشاهده می‌کنیم، که یقینا زیر رهبری فرد و یا گروه دیگری بدینگونه نخواهد بود. جنگ آمریکا علیه عراق برابر دستورمندی عملی یک قدرت امپراتوری مآبانه به صحنه آورده شده است و در فرصت دیگر بگونه دیگری تکرار خواهد شد.

صحنه آرایی‌ها و صحنه سازی‌های تبلیغات جنگی آمریکا
پیش زمینه‌های درازمدت جنگ آمریکا علیه عراق؛ یعنی به حالت سکون درآوردن روندهای تصمیم گیری سیاسی، البته دلبخواه آمریکایی‌ها نبود. آماده سازی برای جنگ نتیجه این ضرورت محاسبه ناپذیر است، که می‌بایست اکثریت قاطعی از رای دهندگان آمریکا را به پشتیبانی از این سیاست ترغیب و تشویق کند و همچنین دولت‌های دیگری را چه در منطقه و چه در جهان به پذیرش ضرورت این جنگ برانگیزاند. این جنگ بدینصورت مشروعیت پیدا کرد، که به افکار عمومی جهانی و آمریکا شکست تلاش‌های "خیرخواهانه" آمریکا در تاثیر گذاردن بر یک "یاغی" ، یعنی عراق در ظاهر نشان داده شد، که سرانجام پس از صبر و بردباری بسیار، می‌بایست مجازات عادلانه تعیین شود. هدف این صحنه آرایی و صحنه سازی در سیاست بین المللی برای تربیت یک "یاغی" یا کوتاه آمدن "یاغی" است و یا جلب توجه و به جنبش درآوردن افکار عمومی با این امید است، که این افکار عمومی صبر و بردباری خود را از دست بدهد و مجازات "یاغی" را بخواهد.
آنچه که به مورد عراق مربوط می‌شود، به همانگونه که تظاهرات میلیونی در سراسر جهان در فوریه ٢٠٠٣ علیه سیاست آمریکا در عراق نشان داد، دولت جرج بوش پسر در امر بدست آوردن پشتیبانی جهانی بشدت ناکام بود. ظاهرا سناریوی آمریکایی‌ها در باره تبلیغات گسترده در رسانه‌های همگانی تاثیر چندانی بر افکار عمومی جهانی نگذاشت و با شکست روبرو شد. افکار عمومی جهانی این را نمی‌پذیرفت و هنوز هم نمی‌پذیرد، که آمریکا هرگونه که بخواهد، علیه یک "یاغی" دست بکار شود، زیرا این هنوز در حافظه جمعی جهانی نقش بسته است، که آمریکایی‌ها صدام حسین را برای تامین مقاصد خود بکار گرفته بودند و با ابزارها و روش‌ها نیز مشکلی نداشتند.
اما با توجه به تجربیات کنونی در خلیج فارس باید گفت، که قوانین بین المللی در آینده بیش از پیش از درونه خود تهی و تضعیف خواهند شد. و صحنه آرایی و صحنه سازی رسانه‌ای از سوی آمریکا در آینده بیش از پیش نقش خواهد داشت. نفی قاعده‌ها و قراردادهای نهادی بوسیله صحنه آرایی و صحنه سازی تبلیغاتی در رسانه‌های بین المللی، که از یک دهه پیش در جهان غربی مشاهده می‌شد، اینک به همه جهان گسترش یافته است و تاثیرات خود را برجای می‌گذارد. می‌توان در اینجا از "تریبونی شدن" سیاست جهانی با هدف مشروعیت بخشیدن به حمله‌های نظامی سخن گفت. این امر می‌تواند منطق عملکرد یک قدرت امپراتوری مآبانه را نشان دهد، که بیش از هر قدرت دیگری پیش از خود، قدرت رسانه‌ها و هنر ظاهرسازی را بخدمت گرفته است؛ اما این امر البته بدون خطر نیست. یک امپراتوری دمکراتیک بگونه جبری در اختیار تماشاگرانی است، که می‌باید نمایش تئاتر و صحنه آرایی آن را ارزشگذاری کنند؛ یعنی یا برای نمایش کف مرتب و طولانی بزنند و یا آن را هو کنند. و اینچنین نمایش‌هایی هرگز بدون مزاحمت نخواهند بود؛ زیرا صحنه سیاست صحنه آرایی‌ها و صحنه سازی‌های مخالف و تریبون‌های مخالف را نیز می‌شناسد. بگونه دیگری بگوییم: در جوامع دمکراتیک، اراده سیاسی و همچنین بویژه حمله‌های نظامی در یک ستیزه و یا جنگ علیه یک کشور، که بعنوان رژیم یاغی قلمداد می‌شود، از همان آغاز مشخص نمی‌گردد، بلکه در یک فرایند پیش بینی ناپذیر تعامل‌های سیاسی مشخص می‌گردند و در این روند تعامل‌های سیاسی، حتی دیکتاتورها و تروریست‌ها نیز می‌توانند مداخله کنند و برای مثال هزینه‌های رسیدن به یک خواست و اراده سیاسی را بگونه روزافزون بالا ببرند.
رژیم‌های اقتدار گرا و یا تمامیت خواه این "امتیاز" را دارند، که روندهای تصمیم گیری سیاسی در آنها در یک حوزه و دایره بسته و نه در یک فضای باز اجتماعی صورت می‌گیرند و به پیش می‌روند. ازاینرو می‌توان فن‌های نمایشی و صحنه آرایی و صحنه سازی را، که بتازگی آمریکایی‌ها در رویارویی با اینچنین رژیم‌های اقتدارگرا و تمامیت خواه، از آن خود کرده‌اند را بعنوان تلاشی فهمید، که برای توازن بخشیدن به روندهای تصمیم گیری در فضای دمکراسی باز صورت می‌گیرند. این صحنه آرایی‌ها و صحنه سازی‌ها از آنرو ضروری می‌نماید، که راه طولانی میان زمان اعلام جنگ و آغاز آن را بکوبد و پرکند، بدون اینکه از نظر سیاسی شکست بخورد. اگرچه آمریکایی‌ها در زمینه نظامی بر عراق برتری داشته و دارند، اما بدون شک در زمینه روندهای تصمیم گیری سیاسی، یک دیکتاتور امتیازهای بیشتری بر یک رییس جمهور برگزیده دارد؛ زیرا یک دیکتاتور، فرمانروای اراده سیاسی کشورش است، در حالیکه یک رییس جمهور برگزیده همواره به آمادگی رای دهندگان خویش نیاز دارد، که او را همراهی کنند. در این زمینه ناقرینگی‌ها کاملا برعکس ناقرینگی‌ها در عرصه نظامی هستند.
البته هنگامی که جنگ آغاز می‌شود، یک پیکربندی کاملا متضاد با آنچه که در زمان میان اعلام جنگ تا آغاز نبرد مشاهده می‌شود، وجود دارد. اینک آمریکایی‌ها برشتاب روندها و فرایندها می‌افزودند، زیرا آنها بدین ترتیب ناقرینگی نیرو را بسود خود افزایش می‌دادند. و این در حالی بود، که راهبردهای راهنمای نظامی عراق آهسته می‌شد و از توان و سرعتش بشدت کاسته می‌شد. صحنه نبرد جنگ الکترونیکی، که استراتژهای آمریکایی روی آن حساب می‌کردند، برروی شتاب تصورناپذیر تحلیل داده‌ها قرار داشت، که طرف عراقی اساسا نمی‌توانست با آن برابری کند. ازاینرو آمریکایی‌ها می‌توانند در کوتاه ترین مدت در جنگ هوایی پیروز شوند. شاید دلیل طولانی بودن زمان صحنه آرایی برای جنگ این باشد، که زمان جنگ اصلی می‌بایست هرچه کوتاه تر و با تلفات هرچه کمتر باشد، تا این جنگ از نظر افکار عمومی مشروع تر بنظر بیاید.
بنابراین هنگامی که ما از دیدگاه نظامی از ناقرینگی سخن می‌گوییم، باید بدانیم که این ناقرینگی در عرصه سیاسی کاملا برعکس است. در کشورهای دمکراتیک امکان این هست، که علیه سیاست جنگی دولت تظاهرات کرد؛ همچنان که در فوریه سال ٢٠٠٣ میلیون‌ها نفر در شهرهای جهان و در خود آمریکا به تظاهرات پرداختند. اما در رژیم‌های دیکتاتوری این تظاهرات علیه جنگ حکومت خودی ممنوع است و به جای آن تسلیم پذیری و هوراکردن برای دیکتاتور مجاز شمرده می‌شود و یا اینکه در نهان مردم به امید یک کودتای رهاییبخش می‌نشینند – که این آخری البته در عراق روی نداد.


پی‌ نوشت ها:

Mary Kaldor, Neue und alte Kriege. Organisierte Gewalt im Zeitalter der Globalisierung, Frankfurt/M. 2000
Martin van Creveld, Die Zukunft des Krieges, München 1998
Thomas Mayer, Politik als Theater. Die neue Macht der Darstellungskunst, Berlin 1998

(بخش اول)   (بخش دوم)   (بخش سوم)   (بخش چهارم)   (بخش پنجم)   (بخش ششم)    (بخش هفتم)  
dastavard © 2010 - All Rights Reserved