همانطور که میبینیم، سیاست آمریکا در
عراق گرفتار یک دوراهی و سردرگمی شده بود، که در آن هر راهی برای برون
رفت از وضع موجود با یکسری از مشکلات و دشواریها و تاثیرات نامطلوب
همراه بود. چنین بنظر میرسید، که در این وضعیت گزینه نظامی تنها
گزینهای است که باقی میماند. ازاینرو دلیل اصلی تصمیم آمریکا برای
حمله به عراق در سال ٢٠٠٣ را باید در نبودن هیچ بدیل دیگری جستجو کرد.
در اینجا باید پرسید که نفت در این میان چه نقشی بازی میکرد؟ این یک
خطا خواهد بود، اگر ما اهمیت ذخایرعظیم نفتی موجود در خلیج فارس را در
سیاست آمریکا نسبت به این منطقه نادیده بگیریم، اما همچنین اشتباه
خواهد بود، اگر ما سیاست غرب بطورکلی و آمریکا بطور مشخص را در این
منطقه تنها از موقعیت نفتی نتیجه بگیریم، چرا که ٦٥% ذخایر انرژی جهانی
در این منطقه انبار شدهاند. در یک زمان درازمدت، نفت منطقه ایرانی –
عربی بیشتر برای تولید کنندگان این ماده خام مشکل پدید خواهد آورد تا
برای مصرف کنندگان آن، همانگونه که درآمد پنجاه برابر شده دولتهای این
منطقه از آغاز دهه هفتاد برای این دولتها و ملتها مشکلات و
دشواریهای بسیاری بهمراه آورده است. براستی پیش از باصطلاح "انقلاب
نفتی" ، هنگامیکه بهای نفت هربشکه کمتر از دودلار بود، قدرت راهبردی
کشورهای صادر کننده نفت در برابر غرب بسیار بالاتر از پس از بالارفتن
سرسام آور بهای نفت بود. جریان سیل آسای سرمایه عظیمی، که از سال ١٩٧٣
به منطقه ایرانی – عربی سرازیر شد، در کوتاه زمانی دولتهای این منطقه
را وابسته به رانتهای نفتی کرد، چنانکه این دولتها با پایین آمدن
بهای نفت در آغاز دهه هشتاد با مشکلات جدی اجتماعی – سیاسی و
دشواریهای اقتصادی بسیاری روبرو گشتند. اینچنین با نگاهی به پیشینه
تاریخی جنگ ایران و عراق میتوان گفت، که نوسانات در بازار نفت هم عراق
و هم آمریکا را برآن داشتند، که به یک سیاست توسعه طلبانه و تجاوزگرانه
روی آورند.
در حالیکه در شیخ نشینهای کم جمعیت حاشیه خلیج فارس، درآمدهای سرشار و
انفجاری بدست آمده از فروش نفت در یک بخش گسترده به خرید کالاهای تجملی
و تزیینی و ساختمان کاخها و بنیادهای افسانهای و همچنین آشناپروری و
حامی پروری اختصاص یافته و به یک فساد مالی و اخلاقی انجامیده است،
رژیم بعث در عراق بتقلید از رژیم شاه در ایران، بخشی از این درآمد را
به آماده سازی زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی و بخش دیگر را در دستگاه
نظامی سرمایه گذاری کرد. در پیامد این امر، یک فراگرد پویای اقتصادی –
اجتماعی بوجود آمد، که ایران و پس از آن عراق را در طی یک دهه به یکی
از کشورهای در حال توسعه جهان سوم بدل کرد. همزمان با این ایران و عراق
نیروی نظامی خود را ذخیره و جمع کردند تا آنجایی که یک کشمکش جنگی با
همسایه خود روز بروز ناگزیرتر و گریزناپذیرتر میشد. هنگامیکه در آغاز
دهه هشتاد، درآمدهای نفتی ظرف چندین سال بمراتب کاهش یافتند، و عراق
بدلیل جنگ علیه ایران؛ که مستلزم تامین جنگ افزارهای بیشمار بود تا
بتواند در برابر ایران ایستادگی کند، عراق به دام بدهیهای سرسام آوری
افتاد، که میتواند بعنوان انگیزهای برای حمله پسین این کشور به کویت
درنظر گرفته شود. با توجه به جنگ آمریکا علیه عراق در سال ٢٠٠٣ نیز
میتوان گفت، که در اینجا نفت نقشی اساسی بازی میکرد، زیرا عراق با
درآمد بدست آمده از فروش نفت میتوانست بسرعت ماشین جنگی خود را
بازسازی کند و این دورنما، روندهای تصمیم گیری را بیشتر زیر تاثیر خود
قرار دادند تا اینکه بتوانند با بکارگیری ابزار نظامی نفت عراق را از
آن خود کنند و یا دستکم کنترل آن را دردست بگیرند.
البته بطورکلی با اشاره به نفت در ارتباط با جنگ علیه عراق شعار "برای
نفت خون ندهیم و خون نریزیم" در غرب بوجود آمد، که بعنوان انتقادی به
سیاست آمریکا بشمار میرود. لبه تیز این انتقاد که متوجه
آمریکاییهاست، میگوید که حضور نظامی این کشور در خلیج فارس تنها
برپایه هدف درمالکیت و اختیار درآوردن نفت ساخته و پرداخته شده است.
اگر هدف آمریکا تنها این میبود، که بهای نفت را در بازار جهانی کاهش
دهد، آنگاه میبایستی تحریمهای اقتصادی علیه عراق را بردارد و بدین
ترتیب با صدور نفت عراق، آمریکاییها سریع تر میتوانستند به بهای
ارزان تر نفت دست بیابند تا با یک جنگ. و در پایان باید گفت که
سیاستهای تهدید آمیز آمریکا علیه عراق از تابستان ٢٠٠٢ و سپس جنگ علیه
این کشور، بهای نفت را گام به گام افزایش داده است و میتوان گفت که
سیاست تنش زدایی بهمراه قراردادن دورنمای تامین استقلال عراق، به یک
کاهش بهای نفت منجر میشد. و کاهش بهای نفت میتوانست تاثیرات مثبت و
مناسبی بر رشد اقتصادی جهانی آمریکا و همچنین اروپا بطورکلی داشته
باشد. اینکه غالبا و بطورقطعی حدس زده میشود و گفته میشود، که این
نفت است، که موتور سیاست آمریکا در خلیج فارس را بحرکت درمی آورد و
میراند، اگرچه بارها تکرار شده است، اما بگونهای قطعی درست است. اگر
ما بخواهیم ارتباطی میان سیاست جنگی آمریکا و منافع کنسرنهای بزرگ
نفتی را بیابیم، آنگاه میبینیم که ارتباط میان جنگ علیه عراق و بهای
نفت دقیقا وارونه خواهد شد. آمریکا در عراق جنگید و میجنگد تا اینکه
بهای نفت را بیش از پیش بالا ببرد و اینچنین سود سرشاری را برای
شرکتهای نفتی آمریکا به ارمغان بیاورد. و اینکه چندین نفر از کابینه
بوش همزمان در صنایع نفتی آمریکا مشغول بکار هستند، دلیلی است که اینان
با این جنگ ثروت شخصی خود را بگونهای چشمگیر افزایش میدهند. از سوی
دیگر تاثیر جانبی افزایش بهای نفت اینست، که رقیبان اقتصادی آمریکا،
یعنی اروپا و ژاپن را که در برابر بالارفتن بهای نفت بسیار حساس هستند،
از این میدان رقابت دور میکند و موقعیت اقتصادی آمریکا را در برابر
آنان بگونه چشمگیری بهتر میکند. اگرچه مخارج نظامی آمریکا در جنگ علیه
عراق سر به میلیاردها دلار میزند، اما روشن است که آمریکاییها بدون
داشتن چشم انداز برخورداری از نفت عراق دست به این ماجراجویی نمیزدند.
پی نوشت ها:
1. Georg Wilhelm Friedrich Hegel, Vorlesungen über Philosophie
der Geschichte, Berlin 1971.
2. Laurie Mylroie, The Superpowers and the Iran-Irak War; in:
American-Arab Affairs, Sommer 1987, No. 21.
3. Bundesakademie für Sicherheitspolitik (Hrgb.),
Sicherheitspolitik in neuen Dimensionen. Kompendium zum
erweiterten Sicherheitsbegriff, Hamburg 2001.
4. Pawelka/ Wehling, Der Vordere Orient an der Schwelle zum 21.
Jahrhundert. Politik – Wirtschaft – Gesellschaft, Opladen
und Wiesbaden 1999.
(بخش اول)
(بخش دوم)
(بخش سوم)
(بخش چهارم)
(بخش پنجم)
(بخش ششم)
(بخش هفتم)
|